از مسجد برمی گشت که خبر آوردن همسرت را دریاب

از مسجد برمی گشت که خبر آوردن همسرت را دریاب .
سراسیمه دوید که تمام قد افتاد روۍ زمـین .
بلند شد ،
دوبارہ دویـد .

از مسجد تا خانه راهۍ نبود.
می افتاد ولی دوباره بلند شد.

در خانه باز بود.
خودش را رساند بالای سر فاطـمـه .
سر زهرایـش را گذاشت روی زانو و گفت : ” زهـرا جان ! “
فاطمه ولی هیچ نگفت.

برای بار دوم گفت : ” دختر پیامبر !“
جوابی اما نشنید.

برای سومین بار صدا زَد : ” دُختر کسی ڪه به فقـرا ڪمڪ می کـرد !“
این بار هم جـواب نداد.

_دختر ڪسۍ با ملائڪہ نماز مۍخواند !

این دفعہ که جوابۍ نشنید گفت : ” فاطـمـه با من حرف بزن. منـم عـلۍ ، پسـر عَمویت . “

فاطمه آرام چشـم هایـش را باز کرد و اشک ریخت. عـلـۍ هـم .


آفتاب در محراب ، ص ۴۴


اگر می شود،
می توانی،

بمان ...

فاطمیه مےآید؛
اما،
فاطمه مےرود..؛


ایام عزاداری #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها تسلیت
دیدگاه ها (۳)

#علی_امیرمومنان_علیه_السلام :خدایا! آنچه از اعمال نیکو که تص...

#علی_امیرمومنان_علیه_السلام :بزرگی پروردگار نزد تو ، پدیده ه...

#علی_امیرمومنان_علیه_السلام :از خدا چونان کسی پروا کنید ، که...

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصَلّی وَتَقْنُتُ اَلسَّلامُ عَلَی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط