کم کم غروب واقعه از راه می رسید
کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید
این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید
راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید
مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید
آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید
السلام علی الحسین و علیٰ علیِ بن الحسین
و علیٰ اولاد الحسین و علیٰ اصحاب الحسین
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید
این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید
راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید
مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید
آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید
السلام علی الحسین و علیٰ علیِ بن الحسین
و علیٰ اولاد الحسین و علیٰ اصحاب الحسین
۴.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.