مطمئنا داغ از دست عزیزی دیده اند

مطمئنا داغ از دست ِ عزیزی دیده اند
یا که قاب ِ عکس و روبان روی ِ میزی دیده اند

اینچنین در باد می چرخند و هوهو میکنند
رفتن ِ بر باد ِ گل در برگریزی دیده اند

هفت دریا را نمی خاهند حتا قطره ای
ارزش ِ دنیا به مقدار ِ پشیزی دیده اند

روی گردانند از آیینه های ِ روبرو
خاب ِ شاید دلبر ِ پا در گریزی دیده اند

روحشان زخمی و خون از خنده هاشان میچکد
شک ندارم خنجر ِ ابروی ِ تیزی دیده اند

فالشان و حالشان تلخ است و شیرین میزنند
عمق ِ فنجان قهوه ی ِ چشم ِ غلیظی دیده اند

من نمیدانم چرا دیوانه ها عاشق ترند
آخر از این عشق ِ لامصب چه چیزی دیده اند




#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۳)

ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻡﭼﻨــﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿــــﻢ...

#رهی_معیری

#لیلا_کرد_بچه گاهی.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط