(یک داستان زیبا از مثنوی) آسیاب به نوبت
(یک #داستان زیبا از مثنوی) #آسیاب_به_نوبت
رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان راصدا زدباعتاب
گفت دانی کیستم من گفت:نه
گفت نشناسی مرا، ای روسیه
این منم من زاهدی عالیمقام در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یاقدوس ویاسبوح من برده تاپیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها وبس عزت مارانداند هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود بانفیرم زنده بی جان میشود
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلندبرتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام وصد کنیز خوبرو میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مردخدامن کجاو آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم راغب یک کاخ و دربان نیستم
درمرامم هرکسی را حرمتیست آسیابم هم همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش وخواهی بی نماز
باز زاهدکردفریاد وعتاب کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گرددخرت بر زمین ریزدهمه بار و برت
آسیابان خنده زد ای مرد حق از چه بر بیهوده میریزی عرق
گر دعاهای تومیسازد مجاب با دعایی گندم خود را بساب.
#نشر_با_لینک
🆔 http://sapp.ir/zynbion
رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان راصدا زدباعتاب
گفت دانی کیستم من گفت:نه
گفت نشناسی مرا، ای روسیه
این منم من زاهدی عالیمقام در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یاقدوس ویاسبوح من برده تاپیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها وبس عزت مارانداند هیچکس
هرچه خواهم از خدا آن میشود بانفیرم زنده بی جان میشود
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلندبرتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام وصد کنیز خوبرو میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مردخدامن کجاو آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم راغب یک کاخ و دربان نیستم
درمرامم هرکسی را حرمتیست آسیابم هم همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش وخواهی بی نماز
باز زاهدکردفریاد وعتاب کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گرددخرت بر زمین ریزدهمه بار و برت
آسیابان خنده زد ای مرد حق از چه بر بیهوده میریزی عرق
گر دعاهای تومیسازد مجاب با دعایی گندم خود را بساب.
#نشر_با_لینک
🆔 http://sapp.ir/zynbion
۴۶.۹k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.