روزی

🦋روزی
من چهل ساله میشوم
و
موهایم جو گندمی
حتما
بازهم شبها تنهایی قدم میزنم،
و باز هم
هدایت میخوانم.
آن روزها
کم حرف تر
و آرام تر میشوم،
کمتر میخندم،
بیشتر نگاه میکنم و عمیقتر فکر؛
حتی شاید
سه شنبه ای بیاید
و فراموشم شود در انقلاب،
سیگار کشیدن به چه معناست.
حتما تو هم
کمتر چشمانت میدرخشد
و به آراستگیِ قبل نیستی
و هرگز خاطرت نیست
نقاشی ام

میان کدام کتاب فراموشی ات خاک میخورد
و اصلا برایت مهم نیست
تنها مخاطب زندگیِ یک مرد بودن چه حسی دارد؛
لابد
آن موقع دخترت عاشق شده
و سعی داری
انتخاب منطقی را یادش دهی
و برای دوست داشتنش
دلیل عقلانی بخواهی
و یکروز
که سعی داری هوای یک عشق را از سر دخترت بپرانی،
باهم
سری به کتاب های دانشگاهی ات میزنید؛
ناخودآگاه خشکت میزند
و یک لبخند عمیق
از انبار کهنه دلت بیرون می آید؛
نفست حبس میشود
و من را بیاد می آوری
و مقایسه بین
یک همکلاسی دیوانه دوران جوانی ات
با شریک زندگی کنونی ات
گند بزند به تمام دلایل منطقی ات...
و بلاخره در چهل سالگی
متوجه میشوی
عاشقی منطق ندارد
و دوست داشتن
دلیل...🦋

🎶#دلنواز
🎶#حس_خوب
🎶#نوستالژی
🎶#خاطره
🇩 🇪 🇱 🇳 🇦 🇻 🇦 🇿
دیدگاه ها (۰)

🦋تو را با خودت، آنگونه که هستی .... !خودم را ....آنچنان که ک...

🦋بعضی ها را فقط می‌شودآرزو کرد...داشتنشان محال ترین اتفاق مم...

🦋حرفاش که تموم شد، دستش رو گرفتم و گفتم‌: جنگیدن با چیزی که ...

🦋دلتنگی یک سکوت میخواهدیک آغوش که بوی عطر توراتنهاداشته باشد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط