می گوید دقایقی اندک دلت را به من بسپار
می گوید دقایقی اندک دلت را به من بسپار
چشمانم را می بندم، صدای گلوله های گوش خراش را که می شنوم چشمانم را بیشتر و بیشتر می فشارم....
می گوید دلت را به من بسپار
درد عمیقی سینه ام را می فشارد...
و گلوله ای در سینه اش دفن می شود...
روسری ام را جلوتر می کشم...
دوباره همان صدا:
دلت را به من بسپار...
فریاد یا زهراست که از پشت سر می آید...
کسی صدا میزند:
دل زهرا آشوب است...
جوابش را میدهی؟
گره روسری ام را سفت تر میکنم...
این بار صدای ضجه های زنی می آید...
_ احمدم؟ کجایی مادر
با خودم فکر میکنم:
موهای بافته شده ی من جلوی چشم ها شلاقی می شود که دردش از گلوله ی میان سینه ات بیشتر است...
اشک هایم جاری می شود...
چادرم را برمیدارم و زمزمه میکنم:
دلم را به تو سپردم...
#نادیا_نعمتی
سالگرد #شهید_احمدامین_طبرسی
۹۷/۱۲/۲۱
چشمانم را می بندم، صدای گلوله های گوش خراش را که می شنوم چشمانم را بیشتر و بیشتر می فشارم....
می گوید دلت را به من بسپار
درد عمیقی سینه ام را می فشارد...
و گلوله ای در سینه اش دفن می شود...
روسری ام را جلوتر می کشم...
دوباره همان صدا:
دلت را به من بسپار...
فریاد یا زهراست که از پشت سر می آید...
کسی صدا میزند:
دل زهرا آشوب است...
جوابش را میدهی؟
گره روسری ام را سفت تر میکنم...
این بار صدای ضجه های زنی می آید...
_ احمدم؟ کجایی مادر
با خودم فکر میکنم:
موهای بافته شده ی من جلوی چشم ها شلاقی می شود که دردش از گلوله ی میان سینه ات بیشتر است...
اشک هایم جاری می شود...
چادرم را برمیدارم و زمزمه میکنم:
دلم را به تو سپردم...
#نادیا_نعمتی
سالگرد #شهید_احمدامین_طبرسی
۹۷/۱۲/۲۱
۱.۷k
۲۱ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.