شعر
#اشعار
به جز رخسارهات، صبح دلاویزی، نمیخواهم
زمستان و بهار و صیف و پاییزی، نمیخواهم
بلای جان من گردیده است چشمان خونبارم
دگر چشمانِخونبار و سحرخیزی، نمیخواهم
اگر یک شب نباشی جان من، دیوانه میگردم
شب تاریکِ وحشتناکِ خونریزی، نمیخواهم
بدونت سینهٔ و دل میشود از درد و غم لبریز
دل از غصه و غم گشته لبریزی، نمیخواهم
تو باشی کلبهٔ ما بهتر از هر قصر شیرین است
نباشی پیش من، فرهاد و پرویزی نمیخواهم
عبیر و عطر گیسوی کمندت بهترین داروست
به جز عطر تو من عطر دلانگیری نمیخواهم
عروس شهرها، وقتی که باشد شهر ما شیراز
قمو تهرانو کرمان، یزد و تبریزی نمیخواهم
به جز رخسارهات، صبح دلاویزی، نمیخواهم
زمستان و بهار و صیف و پاییزی، نمیخواهم
بلای جان من گردیده است چشمان خونبارم
دگر چشمانِخونبار و سحرخیزی، نمیخواهم
اگر یک شب نباشی جان من، دیوانه میگردم
شب تاریکِ وحشتناکِ خونریزی، نمیخواهم
بدونت سینهٔ و دل میشود از درد و غم لبریز
دل از غصه و غم گشته لبریزی، نمیخواهم
تو باشی کلبهٔ ما بهتر از هر قصر شیرین است
نباشی پیش من، فرهاد و پرویزی نمیخواهم
عبیر و عطر گیسوی کمندت بهترین داروست
به جز عطر تو من عطر دلانگیری نمیخواهم
عروس شهرها، وقتی که باشد شهر ما شیراز
قمو تهرانو کرمان، یزد و تبریزی نمیخواهم
۳.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.