فصل دو پارت آخر

فصل دو پارت آخر
ته میره درو باز میکنه کوک بود باورش نمیشد الکل‌ش رو انداخت اونور و گفت:
_خودتی کوک خودتی
+آره خودمم
ته بغلش میکنه و شروع به گریه کردن میکنه
فیلیکس : مامانی این باباع
+آره پسرم
_چی من من بابام
+آره اون روز خواستم بهت بگم ولی نشد
خودم بزرگش کردم ولی اون میخواست تورو ببینه و گفتم بزارمش پیش تو و برم
_نه تروخدا نرو
+دورغ سیزده بود عزیزم
و داستان مون تمام
دیدگاه ها (۰)

سلام بچه ها خوبین

می‌خوام دوباره فعالیت کنم بگید از چی فعالیت کنم

فصل دو پارت ۵ب ت: ببین زنیکه تو با به چه حقی زندگی بچه‌ی منو...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط