دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند، اولین بار در بدو بدو ه
دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند، اولین بار در بدو بدو های عصر های تابستان است در لی لی و تیله بازی های پاییز در مشق نوشتن های با موهای خرگوشی کنار بخاریِ زمستان است این را در بهار که محله شان را عوض کردند و دیگر کسی نیست که با هم تیله بازی کنند و کارت بیاندازند و مشق های یکدیگر را خطی خطی کنند و برای هم شکلک در بیاورند میفهمند.
بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند وقت نامعلوم شرم خاصی از پسرعمویشان که حدودا شونزده ، هفده ساله است پیدا می کنند.
دوازده سیزده ساله که شدند در کوله پشتی هر کدامشان یک دفترچه پر از عکس ها و تکه روزنامه ها و مجله هایی از بازیگر مورد علاقه و فوتبالیست های تیم های اروپایی پیدا میشود با انواع فال های من درآوریشان ، این روز هایشان هم زود میگذرد.
هفده سالشان که شد فکر میکنند که خیلی بزرگ شده اند و جلوی آینه می ایستند و یکی یکی موهای زیر ابروهایشان را تمیز میکنند و فقط به عشق استاد دیفرانسیل و حسابانشان ریاضی کنکور را تا هفتاد درصد هم میزنند بعد از آن دانشگاه قبول میشوند و دست اول نه می گذارند و نه برمی دارند با یکی از پسربچه های هم سن و سال خودشان جزوه رد و بدل میکنند و تا مدت ها به همان یک نفر فکر میکنند اما بعد از آن سر و کله ی یک نفر لعنتی پیدا میشود که دوست داشتنش انگار با همه ی آن قبلی ها فرق میکند انگار که نه راستی راستی عاشقش میشوند دلشان گیر میکند پیش همان یک نفر و نگاهشان فرق میکند دستشان عرق میکند گرم و سردشان میشوند اینبار یا می رسند یا نمی رسند که اگر دومی باشد بعداز آن چه بخواهند چه نخواهند عاشق پدر بچه هایشانند و تمام آنچه که برایشان گذشته را فراموش میکنند ، راحت نیست اما آنها دیگر یک زن اند کنار آمدن را بلدند صبوری را هرشب دوره میکنند.
آن ها عاشق میشوند زیاد هم میشوند اما یک بار برای همیشه یکجا همه چیز را فراموش میکنند اما مرد ها یک بار عاشق میشوند یک بار اعتماد میکنند و بعد از آن اگر همان چیزی که آن ها میخواهند نشود همه چیز برایشان بی اهمیت میشود حتی همان زن ها.
اصلا همان هایند که باعث همه ی این نرسیدن ها می شوند.
#پریسا_چودار
بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند وقت نامعلوم شرم خاصی از پسرعمویشان که حدودا شونزده ، هفده ساله است پیدا می کنند.
دوازده سیزده ساله که شدند در کوله پشتی هر کدامشان یک دفترچه پر از عکس ها و تکه روزنامه ها و مجله هایی از بازیگر مورد علاقه و فوتبالیست های تیم های اروپایی پیدا میشود با انواع فال های من درآوریشان ، این روز هایشان هم زود میگذرد.
هفده سالشان که شد فکر میکنند که خیلی بزرگ شده اند و جلوی آینه می ایستند و یکی یکی موهای زیر ابروهایشان را تمیز میکنند و فقط به عشق استاد دیفرانسیل و حسابانشان ریاضی کنکور را تا هفتاد درصد هم میزنند بعد از آن دانشگاه قبول میشوند و دست اول نه می گذارند و نه برمی دارند با یکی از پسربچه های هم سن و سال خودشان جزوه رد و بدل میکنند و تا مدت ها به همان یک نفر فکر میکنند اما بعد از آن سر و کله ی یک نفر لعنتی پیدا میشود که دوست داشتنش انگار با همه ی آن قبلی ها فرق میکند انگار که نه راستی راستی عاشقش میشوند دلشان گیر میکند پیش همان یک نفر و نگاهشان فرق میکند دستشان عرق میکند گرم و سردشان میشوند اینبار یا می رسند یا نمی رسند که اگر دومی باشد بعداز آن چه بخواهند چه نخواهند عاشق پدر بچه هایشانند و تمام آنچه که برایشان گذشته را فراموش میکنند ، راحت نیست اما آنها دیگر یک زن اند کنار آمدن را بلدند صبوری را هرشب دوره میکنند.
آن ها عاشق میشوند زیاد هم میشوند اما یک بار برای همیشه یکجا همه چیز را فراموش میکنند اما مرد ها یک بار عاشق میشوند یک بار اعتماد میکنند و بعد از آن اگر همان چیزی که آن ها میخواهند نشود همه چیز برایشان بی اهمیت میشود حتی همان زن ها.
اصلا همان هایند که باعث همه ی این نرسیدن ها می شوند.
#پریسا_چودار
۴.۶k
۲۷ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.