★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۴۴...
_متاسفم یه سوءتفاهمی پیش اومده.
جیمین با گیجی بهش نگاه کرد.
یونگی اشکاشو پاک کرد و با لبخند ادامه داد:
_تمین منو بوسید ولی من نبوسیدمش.
جیمین نگاه مشکوکی بهش انداخت.
_باورم کن، من بعدش سریع هلش دادم عقب.
بالاخره جیمین سرشو تکون داد.
اون به یونگیش اعتماد کرده بود.
+بهم قول بده دیگه هیچوقت این اتفاق نیوفته.
جیمین یونگی رو بغل کرد . یونگی لبخندی زد.
_قول میدم دیگه این اتفاق نیوفته.
یونگی جیمین رو بغل کرد و رفت طرف اتاق خودش و جیمینو روی تخت گذاشت.
جیمین یک دفعه خودشو بالا کشید و لبای یونگی رو بوسید.
یونگی با تعجب نگاهش کرد.
+برای پاک کردن اثر لبای تمین.
یونگی با شنیدن این حرف جیمین خنده ای کرد و جواب بوسشو داد.
_حالا بخواب.
+نه نمیخوام بخوابم.
_چرا؟!
یونگی با آه گفت.
جیمین یکم به یونگی نزدیک شد که تصادفی دستش بین پای یونگی خورد.
یونگی شوکه نگاهش کرد و جیمین فهمید ناخواسته داره یونگی رو تح**ریک میکنه.
_جوجه شیطون
یونگی به جیمین نزدیک شد و با نفس سنگینی دم گوشش گفت.
جیمین خشکش زد. تا اینکه یونگی لاله گوششو زبون زد.
+یونگی...
جیمین خواست حرفی بزنه ولی وقتی یونگی مک عمیقه به لاله گوشش زد ساکت شد.
یونگی شروع به بوسیدن لباش کرد تا بالاخره جیمین دهنشو باز کرد و اجازه داد یونگی زبونشو وارد کنه.
آروم پایین تر اومد تا به گردن سفید جیمین رسید و مشغول مارک کردنش شد .
جیمین بی دفاع فقط ناله میکرد.
_یونگی شی!
جیمین با ناله آرومی گفت و یونگی بیشتر داغ کرد.
آروم دستاشو روی قفسه سینه جیمین سر داد.
+یونگی!!
جیمین همونطور که یونگی از لبای نرم دوست پسرش لذت میبرد ناله کرد.
ادامه دارد...
تو خماری بمونید تا فردا فرزندانم💔😂
پارت بعد اسماته تو کامنتا میزارم فسقلیا😈
پارت ۴۴...
_متاسفم یه سوءتفاهمی پیش اومده.
جیمین با گیجی بهش نگاه کرد.
یونگی اشکاشو پاک کرد و با لبخند ادامه داد:
_تمین منو بوسید ولی من نبوسیدمش.
جیمین نگاه مشکوکی بهش انداخت.
_باورم کن، من بعدش سریع هلش دادم عقب.
بالاخره جیمین سرشو تکون داد.
اون به یونگیش اعتماد کرده بود.
+بهم قول بده دیگه هیچوقت این اتفاق نیوفته.
جیمین یونگی رو بغل کرد . یونگی لبخندی زد.
_قول میدم دیگه این اتفاق نیوفته.
یونگی جیمین رو بغل کرد و رفت طرف اتاق خودش و جیمینو روی تخت گذاشت.
جیمین یک دفعه خودشو بالا کشید و لبای یونگی رو بوسید.
یونگی با تعجب نگاهش کرد.
+برای پاک کردن اثر لبای تمین.
یونگی با شنیدن این حرف جیمین خنده ای کرد و جواب بوسشو داد.
_حالا بخواب.
+نه نمیخوام بخوابم.
_چرا؟!
یونگی با آه گفت.
جیمین یکم به یونگی نزدیک شد که تصادفی دستش بین پای یونگی خورد.
یونگی شوکه نگاهش کرد و جیمین فهمید ناخواسته داره یونگی رو تح**ریک میکنه.
_جوجه شیطون
یونگی به جیمین نزدیک شد و با نفس سنگینی دم گوشش گفت.
جیمین خشکش زد. تا اینکه یونگی لاله گوششو زبون زد.
+یونگی...
جیمین خواست حرفی بزنه ولی وقتی یونگی مک عمیقه به لاله گوشش زد ساکت شد.
یونگی شروع به بوسیدن لباش کرد تا بالاخره جیمین دهنشو باز کرد و اجازه داد یونگی زبونشو وارد کنه.
آروم پایین تر اومد تا به گردن سفید جیمین رسید و مشغول مارک کردنش شد .
جیمین بی دفاع فقط ناله میکرد.
_یونگی شی!
جیمین با ناله آرومی گفت و یونگی بیشتر داغ کرد.
آروم دستاشو روی قفسه سینه جیمین سر داد.
+یونگی!!
جیمین همونطور که یونگی از لبای نرم دوست پسرش لذت میبرد ناله کرد.
ادامه دارد...
تو خماری بمونید تا فردا فرزندانم💔😂
پارت بعد اسماته تو کامنتا میزارم فسقلیا😈
۶۸۵
۲۱ آذر ۱۴۰۳