از تو چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جن

از تو، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبنده‌ای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است.
اما با تمام این مرارت‌ها، صورتت برای من هنوز خوشبختی‌ست؛ خود زندگی‌ست.
هیچ کاری نمی‌توانم بکنم، هیچ کاری نکرده‌ام که از این عشق رها شوم که از درون تهی‌ام کرده پیش از اینکه تا ته قلبم را لبریز کند.
آدمی جعلی هستم و هیچ کاری از دستم برنمی‌آید. خوب می‌دانم، و تو را تا آخر دوست خواهم داشت.

👤آلبر کامو
دیدگاه ها (۱)

ما خانواده افتاده ای هستیم، پدرم از کار، مادرم از پا و من از...

درسته ما پایان قشنگی نداشتیماما داستان قشنگی داشتیمو همین بر...

متاسفانه فقیر که باشی، تو اوج تنهایی هم جلو خودت رو میگیری ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط