مسافر دی

مسافرِ دی
چمدانِ برفی اش را
روی آخرین پلّه ی پاییز باز میکند
پای سرما به شهر باز میشود
وَ من راه می افتم
که دلم را
برای زندگی کردن گرم کنم...!
خوب میدانم
از پس‌ِ تمامِ سیاهی ها
رو سفید بیرون خواهم آمد...!

#مینا_آقا_زاده
دیدگاه ها (۲)

یک جایِ کار می لَنگد یا زنگ در خراب است، یا گوشی تلفن و گرنه...

صحنه,پارت یازدهم

عزیزم، من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده، ملال‌او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط