قهوه تلخ
#قهوه_تلخ
Part3
__________________________
دیانا:بقل دس مامانم نشستم...
بعد کلی صصشر گفتن خانواده ها بابای ارسلان گف:برین صحبت هاتونو بالا بکنید ک انشالا امشب برین سر خونه زندگیتون..
چشام گرد شد...
جاننن امشببب
مامان دیا:اره چیز عجیبیه؟
دیانا:مگه عروسی نمیگیریم؟
بابا دیا:سرمو نزدیک گوش دیانا بردم....
من ترو فروختم پس احتیاجی ب عروسی نیست...
بابای ارسی:خب برید بالا صحبت کنین...
دیانا:من حرفی ندارم...
ارسلان:پس وسایلتو جمع کن بریم...
دیانا:اقا هنو نیومده تعین تکلیف میکنه...
پاشدم رفتم تو اتاقم...
چمدونمو اوردم تمام لباسامو هرچی داشتو تو چمدون گزاشتم...
لباصای مهمونی رو در اوردم...
ی صت هودی صاده پوشیدم...
ب نیکا پی دادم..
'دیا•نیکا
'هعی نیکا من رفتم...
•دلم تنگ میشه توله صگ..
'امیدوارم روز مرگ عین پصره رو باهم جشن بگیریم...
•نفرین نکن...برو منتظرتن..
'خدافز
رفتم پایین...
بابای ارسی:خب دیگه از امشب میرین سر خونه زندگیتون..
مامان ارسی:عروس قشنگم برو سوار ماشین شو تا ارسلان بیاد...
بابا دیا:خدا ب همرات
دیانا:ت یکی خفه شو...
ارسلان:خب ما میریم دیگه...
_______________________________
دیانا:یوار ماشینش شدم حرکت کردیم صمت خونش...
خیلی سوال عزش داشتم ولی تازع عین اولش بود...
ب خاک صیاه میشونم عین پصررو..
صکوت بینمون حکم فرما بود...
صکوتو شکصتم...
چرا منو خریدی؟
ارسلان:چی؟...
دیانا:گفتم چرا منو خریدی
ارسلان:فک کردی زنم قراره بشی؟
فق اسمت تو شناسناممه..
میری تو خونم کلفتی....
دیانا:عی حروم لقمه پست
ارسلان:هیچکص نباید بفهمه وگرنه برات بد میشه بچ...
_________________________
"ادامه دارد"
Part3
__________________________
دیانا:بقل دس مامانم نشستم...
بعد کلی صصشر گفتن خانواده ها بابای ارسلان گف:برین صحبت هاتونو بالا بکنید ک انشالا امشب برین سر خونه زندگیتون..
چشام گرد شد...
جاننن امشببب
مامان دیا:اره چیز عجیبیه؟
دیانا:مگه عروسی نمیگیریم؟
بابا دیا:سرمو نزدیک گوش دیانا بردم....
من ترو فروختم پس احتیاجی ب عروسی نیست...
بابای ارسی:خب برید بالا صحبت کنین...
دیانا:من حرفی ندارم...
ارسلان:پس وسایلتو جمع کن بریم...
دیانا:اقا هنو نیومده تعین تکلیف میکنه...
پاشدم رفتم تو اتاقم...
چمدونمو اوردم تمام لباسامو هرچی داشتو تو چمدون گزاشتم...
لباصای مهمونی رو در اوردم...
ی صت هودی صاده پوشیدم...
ب نیکا پی دادم..
'دیا•نیکا
'هعی نیکا من رفتم...
•دلم تنگ میشه توله صگ..
'امیدوارم روز مرگ عین پصره رو باهم جشن بگیریم...
•نفرین نکن...برو منتظرتن..
'خدافز
رفتم پایین...
بابای ارسی:خب دیگه از امشب میرین سر خونه زندگیتون..
مامان ارسی:عروس قشنگم برو سوار ماشین شو تا ارسلان بیاد...
بابا دیا:خدا ب همرات
دیانا:ت یکی خفه شو...
ارسلان:خب ما میریم دیگه...
_______________________________
دیانا:یوار ماشینش شدم حرکت کردیم صمت خونش...
خیلی سوال عزش داشتم ولی تازع عین اولش بود...
ب خاک صیاه میشونم عین پصررو..
صکوت بینمون حکم فرما بود...
صکوتو شکصتم...
چرا منو خریدی؟
ارسلان:چی؟...
دیانا:گفتم چرا منو خریدی
ارسلان:فک کردی زنم قراره بشی؟
فق اسمت تو شناسناممه..
میری تو خونم کلفتی....
دیانا:عی حروم لقمه پست
ارسلان:هیچکص نباید بفهمه وگرنه برات بد میشه بچ...
_________________________
"ادامه دارد"
۲۹.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.