جهل نگهبان دروازه روستا بود
روزی " #اندوه " به روستای ما آمد ، "گفتیم #رهگذر است ! "
#ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود ، باز هم #ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره #امیدمان"
گفتیم : #مهمان بدقدمیست ! دو سه روز دیگر میرود ...
و باز هم #ماند و #ماند و #ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان .
حال اندوه #کد_خدا شده و تمام کوچه ها بوی " #آه " میدهد .
تمام #امیدها را بلعید و بجایش " #حسرت " در دلها انبار کرد .
پیرترها هنوز به یاد دارند :
" روزی که #اندوه آمد ، " #جهل " نگهبان دروازه روستا بود ....
#خاص
#ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود ، باز هم #ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره #امیدمان"
گفتیم : #مهمان بدقدمیست ! دو سه روز دیگر میرود ...
و باز هم #ماند و #ماند و #ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان .
حال اندوه #کد_خدا شده و تمام کوچه ها بوی " #آه " میدهد .
تمام #امیدها را بلعید و بجایش " #حسرت " در دلها انبار کرد .
پیرترها هنوز به یاد دارند :
" روزی که #اندوه آمد ، " #جهل " نگهبان دروازه روستا بود ....
#خاص
۶.۷k
۰۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.