گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود به دنبال کسی میگشت
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود به دنبال کسی میگشت که آن را در آورد ... در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا در برابر مزد ، او را از این عذاب نجات دهد ... لک لک سرش را در دهان گرگ کرد و استخوان را در آورد و طلب پاداش کرد ... گرگ به او گفت : همین که سرت را سالم از دهان من بیرون آوردی برایت کافی نیست؟؟! ... وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که میتواند داشته باشد این است که گزندی از او نبیند ... و اینگونه است دنیا پر از تباهی شده ... نه بخاطر وجود آدمهای بد بلکه بخاطر حماقت انسانهای ساده...
مدیونید این مطلب رو به مذاکرات ایران و 1+5ربط بدید! اصلاً هم شبیه نیست فقط یک مقدار داریم نقش لک لک و توی این دوره بازی میکنیم.
مدیونید این مطلب رو به مذاکرات ایران و 1+5ربط بدید! اصلاً هم شبیه نیست فقط یک مقدار داریم نقش لک لک و توی این دوره بازی میکنیم.
- ۱.۳k
- ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط