دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی

دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چو به غمزه تاب دادی

دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی

دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی

ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را

ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب دارد زنشاط وشادی اما

به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی

نه اجابتم نمودی نه مرا جواب دادی

"فیض کاشانی"
دیدگاه ها (۱)

♣♣♣♣♣

آمد آن مَه سینه را از داغها رنگین کنید،پادشاه حُسن آمد،شهر ر...

دست عشق از دامن دل دور باد!!! ؟میتوان آیا به دل دستور داد؟

پی افکندم ازنظم کاخی بلندکه از باد و باران نیابد گزند

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط