چشم من بر طاق ابرویت حسادت می کند
چشم من بر طاق ابرویت حسادت می کند
بر لب و بر جعد گیسویت حسادت می کند
وقتی می خندی لبت چون غنچه ای وا می شود
بر گل لبهای خوش بویت حسادت می کند
چاله ای از خنده می افتد به روی گونه ات
بر دو چال همچو کندویت حسادت می کند
دل پریشان می شود از غمزه ی چشمان تو
بر نگاه غرق جادویت حسادت می کند
آه از وقتی که مو بر شانه افشان می کنی
وقت دلتنگی به هر مویت حسادت می کند
وصف خالت را شنیدم از تمام عاشقان
هر کسی بر خال هندویت حسادت می کند
تا تو هستی آسمان بی ماه باشد بهتر است
ماه حتی بر مه رویت حسادت می کند
چشم من بر طاق ابرویت حسادت می کند
بر لب و بر جعد گیسویت حسادت می کند
وقتی می خندی لبت چون غنچه ای وا می شود
بر گل لبهای خوش بویت حسادت می کند
چاله ای از خنده می افتد به روی گونه ات
بر دو چال همچو کندویت حسادت می کند
دل پریشان می شود از غمزه ی چشمان تو
بر نگاه غرق جادویت حسادت می کند
آه از وقتی که مو بر شانه افشان می کنی
وقت دلتنگی به هر مویت حسادت می کند
وصف خالت را شنیدم از تمام عاشقان
هر کسی بر خال هندویت حسادت می کند
تا تو هستی آسمان بی ماه باشد بهتر است
ماه حتی بر مه رویت حسادت می کند
۱.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.