از تو سکوت مانده و از من صدای تو

از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو

حرفی که خالی‌ام کند از سال‌ها سکوت
حسی که باز پُر کندم از هوای تو

این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می‌روم و پا به پای تو...

در خواب حرف می‌زنم و گریه می‌کنم
بیدار می‌کنند مرا دست‌های تو

هِی شعر می‌نویسم و دلتنگ می‌شوم
حس می‌کنم کنارمی و آه... جای تو...

این شعر را رها کن و نشنیده‌ام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو...

#اصغر_معاذی
دیدگاه ها (۱)

به گفتن نيست ،هميشه چشمای آدم همه‌ی ناگفته‌ها رو داد می‌زنن ...

#تصاویر_جذاب_دنی_زلزله😍

بوسه هایت کاری بود...و بوسه ی روی گردنم...از همه کاری تر...ز...

دستانت را ڪہ ...دورِ ڪمرم ...حلقہ مےڪنی ...احساسِ امنیت مےڪن...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط