بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
موقع #انتخابات ، مسئول #صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا #مهدی را توی صف دیدم تازه #فرمانده #لشکر شده بود.
به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد.
موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم پرسیدم «وسیله دارین؟»
گفت:«آره».
هرچه #نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک #موتور گازی.
موقع سوار شدن. با لبخند گفت «مال خودم نیس. از برادرم #قرض گرفته م. »
یادگاران، جلد ده، کتاب #شهید_زین_الدین ، ص 23
موقع #انتخابات ، مسئول #صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا #مهدی را توی صف دیدم تازه #فرمانده #لشکر شده بود.
به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد.
موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم پرسیدم «وسیله دارین؟»
گفت:«آره».
هرچه #نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک #موتور گازی.
موقع سوار شدن. با لبخند گفت «مال خودم نیس. از برادرم #قرض گرفته م. »
یادگاران، جلد ده، کتاب #شهید_زین_الدین ، ص 23
۲.۵k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.