black flower(p,316)

black flower(p,316)

هیچول: به جفتت بگو من هنوز چهل سالم هم نشده، اونقدر هم که فکر می کنه پیر نیستم و یه روز هم خودش به سن من میرسه.

جونگکوک سری تکون داد و همونطور که سیگار رو توی سطل زباله مینداخت شروع به قدم برداشتن کرد.
بعد چند مین به بیمارستان رسید .

جونگ کوک پشت در بسته ی اتاق تهیونگ ایستاد و لباس هاش رو بو کرد.

چندان هم بوی الکل نمیداد اما نمی دونست واکنش تهیونگ چی می تونه باشه.

درسته که از اون حرف هیچول که گفته بود تهیونگ از اینکه با هم الكل خوردند و کنار هم وقت گذروند حسادت می کنه خوشحال شده بود و توی ذهنش یه رقص شادی کوچیک برپا کرده بود اما هنوزم براش باور پذیر نبود و به خوبی میدونست حسادت معنی عشق رو نمیده.

مثل یه پاپی که روی اسباب بازیش حساس بود و دلش نمی خواست کسی بهش دست بزنه.

جونگکوک دستش رو بین موهای مشکی رنگش کرد و کمی از آشفتگی خارجشون کرد و اروم دستش رو روی چشماش گذاشت تا یکم اروم شه.

نفس عمیقی کشید و به دستگیره ی فلزی در خیر شد اما کوچیکترین حرکتی به بدنش نداد.


تو این چند ساعت سعی کرده بود افکارش رو جمع و جور کنه اما هنوز هم نمی دونست چیکار کنه.

به عشق یه طرفه ش ادامه بده و امیدوار باشه یه روز هم جفتش بهش همون احساس رو داشته باشه یا اینکه رابطه شون رو تموم.....

نه به هیچ وجه نمیتونست از تهیونگش دست بکشه.

جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و بالاخره چند بار در زد.

دستگیره ی در رو چرخوند و با یه تهیونگ جدی که دست به سینه روی تخت نشسته بود عصبی پاشو تکون میداد و یه اخم غلیظ روی
صورتش داشت رو به رو شد.

جونگکوک: سلام تهیونگ....

گفت و در رو پشت سرش بست.

تهیونگ: سلام جونگ کوک شی....

تهیونگ لبخند خطرناکی زد.

تهیونگ: با هیونگ پیرت خوش گذشت؟
دیدگاه ها (۱)

black flower(p,317)

ناشناس...

black flower(p,315)

black flower(p,314)

black flower(p,257)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط