🇮🇷|یَِاَِمَِهَِدَِیَِ عَِجَِلَِ عَِلَِیَِ ظَِهَِوَِرَِکَِ
🇮🇷|یَِاَِمَِهَِدَِیَِ عَِجَِلَِ عَِلَِیَِ ظَِهَِوَِرَِکَِ|🇮🇷:
🌹یک روز به دمشق محله ی زینبیه رفتیم .آنجا خانم های بی حجاب زیادی دارد، وقتی حسین این وضعیت را دید گفت من نمیام، خودت خرید کن بعد بیا باهم می ریم داخل ماشین.
🌹 وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین را نیست. تعجب کردم، قراربود داخل ماشین باشد تا من برگردم، چند ساعت همان محل را گشتم ولی اثری از حسین نبود. تصمیم گرفتم خودم تنها بروم، به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم. داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را روی صندلی های ماشین گذاشته،
🌹تعجب کردم، گفتم چرا اینطور نشسته ای؟ گفت: رفت و آمد خانم های بدحجاب زیاد است، ترسیدم چشمم بیفتد و از "شهادت " دور شوم...
"شهید محسن محرابی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌹یک روز به دمشق محله ی زینبیه رفتیم .آنجا خانم های بی حجاب زیادی دارد، وقتی حسین این وضعیت را دید گفت من نمیام، خودت خرید کن بعد بیا باهم می ریم داخل ماشین.
🌹 وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین را نیست. تعجب کردم، قراربود داخل ماشین باشد تا من برگردم، چند ساعت همان محل را گشتم ولی اثری از حسین نبود. تصمیم گرفتم خودم تنها بروم، به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم. داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را روی صندلی های ماشین گذاشته،
🌹تعجب کردم، گفتم چرا اینطور نشسته ای؟ گفت: رفت و آمد خانم های بدحجاب زیاد است، ترسیدم چشمم بیفتد و از "شهادت " دور شوم...
"شهید محسن محرابی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
۸.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.