از زبان پسر همسایه که عاشق دختر بود

❌ از زبان پسر همسایه که عاشق دختر بود❌


تو به او خندیدی و نمیدانستی
من به چه کینه از باغچه همسایه
تورا می دیدم

پدرت از پی او تند دوید
و نمی دانستی
رَشک من پدر خسته تو را آوُرد

من تو را آه کشیدم صد آه
آه من لرزه ای انداخت به دست تو
و لیک
سیب دندان زده از دست تو
اُفتاد به خاک

سیب دندان زده از گوشه دِیر
دل چون خون مرا
سخت آزَرد

دل من چون نَمدی سخت بسوخت
چون تو نمی دانستی
من تمام لب و خنده تو را
از برای دم و یک بازدمم می خواهم

و لیک…
خنده ات با پسری
که تمام نفسم را با خود برد
به سر و پا همه من را آشفت

و تو پر از بغض و پر از یاءسه ها
غم دور آن جفا را
سپری میکردی

و سالهاست که تو هستی و هنوز
حسرت لبخند تو آرام آرام
می دهد ازارم

وشدید…
گوشه ای از لب خندان تو را
من با هزاران ُامید
خواهانم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
(که چه می شد اگر باغچه خانه تان سیب نداشت)
دیدگاه ها (۱)

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻣﻨﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿ ﺮﻓﺖ.ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ...

بادمجون لقمه ای

خانه‌ای که در آن پدر وجود داشته باشد ۴۰ برابر امن تر از خان...

بفرمایید عصرونه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط