پارت ۱۸: مافیای سفید
پارت ۱۸: مافیای سفید
+صبح از خواب بیدار شدم دیدم جونگکوک نیست پیشم یه نامه بود بازش کردم
نامه:
صبح بخیر بیبی من کار داشتم باید میرفتم برات تو پایین قهوه با ساندویچ صبحانه گذاشتم امیدوارم قبل از اینکه سرد بشن بیدار بشی( اینا اینجوری بیدار میشن ما هم با صدای خواهرمون😑)
+رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم اومد یه لباس قشنگ پوشیدم و رفتم پایین صبحونه ام رو خوردم داشتم جمعشون میکردم که جونگکوک اومد
_صبح بخیر چگیا بیدار شدی
+آره بیدار شدم.....راستی تو چه کاری داشتی
_رفتم بیرون یه چندتا برگه داشتم چک میکردم الان باید باهم صحبت کنیم بیا بشین
+باشه
_ا/ت اسم پدر تو شینه
+آره چطور مگه
_میشه معرفیش کنی
+بابای من توی شرکت هایو کار می کرد در اصل رئیسش بود تو سال ۱۹۷۱ به دنیا اومده و تو سال ۱۹۹۶ تو این شرکت کار کرد و تو سال ۲۰۲0 میمیره
_ات بابای تو تو بچگی منو تو بزرگترین مافیا بوده و الان هم استخدام شده و جایگزینی برای خودش نداره
+چی؟...... ولی بابای من تو یه تصادف مرده و اینو یکی از همکاراش به من گفت
_اونم اینجوری نیست....بابای تو میخواست تورو جانشین خودش کنه ولی مامانت با این مقاومت کرد و نزاشت باباتم بخاطره همین مامانت رو کشت ولی چون تو اون موقع تو فرانسه تحصیل میکردی نتونست تورو جانشین خودش کنه
+الان کجاست ؟(با عصبانیت)
_تو ماشینه
+داشتم میرفتم پیشش که جونگکوک گفت
_وایسا من میارم
+باشه...نشسته بودم که جونگ کوک آوردش و گذاشت رو مبل
_بیا ایناهاش
+فقط بهم بگو تو چجور آدمی هستی ها؟..نمی تونی بگی چون نمی دونی بخاطره تو زندگی من نابود شد من نتونستم تو فرانسه تحصیل کنم نتونستم به آرزو هام برسم مامانم رو هم کشتی الان حتی یه ذره هم از خودت بدت نمیاد
بابای ات: ات ببین من میخواستم پیش هم باهم زندگی کنیم میخواستم به تو مافیا بودن رو یاد بدم
+تو مامانم رو کشتی داری چی میگی ها چی
بابای ات:هنوز دیر نیست میتونیم باهم زندگی کنیم بعد یه پسره هست عاشق توعه با اون ازدو...
_ببند تو چی داری زر میزنی ها
بابای ات:اصلا تو چی داری میگی ها تو کی هستی
_من...
+بزار من بگم کسی که بهش احتیاج دارم کسی که عاشقشم کسی که حاضرم جونم رو براش بدم تو چی تو چیه منی
بابای ات: همینجوری داشتم فقط نگاه می کردم
+تو دیگه برای من تموم شدی نمی خوام حتی صورتت رو ببینم برو گمشو....با سرعت دویدم تو اتاق داشتم تو اتاقم گریه می کردم که دیدم جونگکوک اومد پیشم اومد و منو گرفت تو بغلش
_ات خودت رو واسه اون عوضی ناراحت نکن من پیشتم
+خیلی دوست دارم...هق
_ولی من دوست ندارم عاشقتم....بعد گفتن اون حرف لبام رو گذاشتم رو لبای ات و اونم همراهیم کرد به مدت طولانی ادامه دادیم دیدم ات نفس کم آورده ولش کردم....من کار دارم باید برم مراقب خودت باش
بچه ها اگه تا شب ۱۰ لایک کنید پارت بعدی رو هم شب می زارم
+صبح از خواب بیدار شدم دیدم جونگکوک نیست پیشم یه نامه بود بازش کردم
نامه:
صبح بخیر بیبی من کار داشتم باید میرفتم برات تو پایین قهوه با ساندویچ صبحانه گذاشتم امیدوارم قبل از اینکه سرد بشن بیدار بشی( اینا اینجوری بیدار میشن ما هم با صدای خواهرمون😑)
+رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم اومد یه لباس قشنگ پوشیدم و رفتم پایین صبحونه ام رو خوردم داشتم جمعشون میکردم که جونگکوک اومد
_صبح بخیر چگیا بیدار شدی
+آره بیدار شدم.....راستی تو چه کاری داشتی
_رفتم بیرون یه چندتا برگه داشتم چک میکردم الان باید باهم صحبت کنیم بیا بشین
+باشه
_ا/ت اسم پدر تو شینه
+آره چطور مگه
_میشه معرفیش کنی
+بابای من توی شرکت هایو کار می کرد در اصل رئیسش بود تو سال ۱۹۷۱ به دنیا اومده و تو سال ۱۹۹۶ تو این شرکت کار کرد و تو سال ۲۰۲0 میمیره
_ات بابای تو تو بچگی منو تو بزرگترین مافیا بوده و الان هم استخدام شده و جایگزینی برای خودش نداره
+چی؟...... ولی بابای من تو یه تصادف مرده و اینو یکی از همکاراش به من گفت
_اونم اینجوری نیست....بابای تو میخواست تورو جانشین خودش کنه ولی مامانت با این مقاومت کرد و نزاشت باباتم بخاطره همین مامانت رو کشت ولی چون تو اون موقع تو فرانسه تحصیل میکردی نتونست تورو جانشین خودش کنه
+الان کجاست ؟(با عصبانیت)
_تو ماشینه
+داشتم میرفتم پیشش که جونگکوک گفت
_وایسا من میارم
+باشه...نشسته بودم که جونگ کوک آوردش و گذاشت رو مبل
_بیا ایناهاش
+فقط بهم بگو تو چجور آدمی هستی ها؟..نمی تونی بگی چون نمی دونی بخاطره تو زندگی من نابود شد من نتونستم تو فرانسه تحصیل کنم نتونستم به آرزو هام برسم مامانم رو هم کشتی الان حتی یه ذره هم از خودت بدت نمیاد
بابای ات: ات ببین من میخواستم پیش هم باهم زندگی کنیم میخواستم به تو مافیا بودن رو یاد بدم
+تو مامانم رو کشتی داری چی میگی ها چی
بابای ات:هنوز دیر نیست میتونیم باهم زندگی کنیم بعد یه پسره هست عاشق توعه با اون ازدو...
_ببند تو چی داری زر میزنی ها
بابای ات:اصلا تو چی داری میگی ها تو کی هستی
_من...
+بزار من بگم کسی که بهش احتیاج دارم کسی که عاشقشم کسی که حاضرم جونم رو براش بدم تو چی تو چیه منی
بابای ات: همینجوری داشتم فقط نگاه می کردم
+تو دیگه برای من تموم شدی نمی خوام حتی صورتت رو ببینم برو گمشو....با سرعت دویدم تو اتاق داشتم تو اتاقم گریه می کردم که دیدم جونگکوک اومد پیشم اومد و منو گرفت تو بغلش
_ات خودت رو واسه اون عوضی ناراحت نکن من پیشتم
+خیلی دوست دارم...هق
_ولی من دوست ندارم عاشقتم....بعد گفتن اون حرف لبام رو گذاشتم رو لبای ات و اونم همراهیم کرد به مدت طولانی ادامه دادیم دیدم ات نفس کم آورده ولش کردم....من کار دارم باید برم مراقب خودت باش
بچه ها اگه تا شب ۱۰ لایک کنید پارت بعدی رو هم شب می زارم
۶.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.