𝚂𝚑𝚘𝚝15 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝15 🌅🍂
شوگا ویو
جک : بسپارش به من
شوگا : بهت اعتماد دارم
جک : باشه
قط کردم
خوشحال بودم تونسته بودم با ا/ت بیشتر ارتباط برقرار کنم بیشتر میبینمش این باعث میشه لبخند روی لبم باشه
دیگه اگه همه چی درست پیش بره تموم میشه
.........
شوگا ویو
شب شده بود سر جایی که باید باشم بودم میدونم خیلی زود اومدم ولی از استرس نمیتونستم تو خونه بمونم برای همین خیلی زود اومدم اینجا نشسته بودم تا بیان صداشو شنیدم استرسم چند برابر شد بلند شدم وایسادم
ا/ت : جک نمیخوای چیزی بگی؟ کجا داریم میریم
جک : خودت میفهمی
دیگه هیچی نگفتن
دیدمشون اومدن چشمای ا/تو بسته بود همه چی خوبه امیدوارم اتفاقی نیوفته
جک بهم اشاره کرد که میتونه بره یا نه بهش با سر فهموندم که میتونه بره اونم لبخند زد زیر لب موفق باشی ای گفت و رفت
باید آروم باشم ، رفتم سمتش
ا/ت : جک... جک یه چیزی بگو اینجا کجاس
رفتم پشت سرش و پارچه دور شمارو باز کردم چشماشو باز کرد یکم به اطراف نگاه کرد تعجب کرده بود برگشت سمت من
ا/ت : شوگا؟
شوگا : خوش اومدی
ا/ت : چی
شوگا : بیا بشین
دستشو گرفتم و نشوندمش رو صندلی خودمم جلوش سر میز نشستم با تعجب بهم زل زده بود
ا/ت : چیزی شده؟
دستاشو از روی میز گرفتم
شوگا : ا/ت
بهم زل زده بود
شوگا : یادته تو بیمارستان بهت چی گفتم؟
انگار فهمید درباره چی حرف میزنم
ا/ت : شوگا
شوگا : نه نه به حرفم گوش کن
ا/ت : ....
شوگا : من خیلی اشتباه کردم میدونم اذیتت کردم شاید هیچوقت نتونی منو ببخشی اما ا/ت من....من خیلی پشیمونم کاری که نبایدو کردم نمیدونم چرا و چیشد که گول خوردم گول کسی که فقط پول منو میخواست... توی مدتی که نبودی اینو خیلی خوب فهمیدم که زندگی بدون تو برام معنی ای نداره .... ا/ت من... من میخوام دوباره... باهم باشیم
به چشمام زل زده بود چیزی نمیگفت
شوگا : ا/ت خوبی؟
از سر جاش بلند شد منم باهاش بلند شدم رفتم جلوش وایسادم
شوگا : ا/ت یه چیزی
نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلو و بوسیدم خیلی تعجب کردم فکر نمیکردم اونم بخواد دوباره از نو یه زندگی جدید بسازیم اما بیخیال شدم و همراهیش کردم
از هم جدا شدیم
شوگا : توام
ا/ت : آره
بغلش کردم
شوگا : یعنی منو بخشیدی؟
اونم بغلم کرد
ا/ت : آره
شوگا : ازت ممنونم ا/ت خیلی ممنونم
از زبان راوی
از اون شب به بعد هردوشون یه زندگی جدید برای خودشون ساختن شرکت شوگا پیشرفت بزرگی کرد ا/ت روز به روز معروف تر میشد و اونا هم بهم خیلی نزدیک بودن دیگه مثل قبل از هم دور نبودن و یه زندگی خوب داشتن
پایان
شوگا ویو
جک : بسپارش به من
شوگا : بهت اعتماد دارم
جک : باشه
قط کردم
خوشحال بودم تونسته بودم با ا/ت بیشتر ارتباط برقرار کنم بیشتر میبینمش این باعث میشه لبخند روی لبم باشه
دیگه اگه همه چی درست پیش بره تموم میشه
.........
شوگا ویو
شب شده بود سر جایی که باید باشم بودم میدونم خیلی زود اومدم ولی از استرس نمیتونستم تو خونه بمونم برای همین خیلی زود اومدم اینجا نشسته بودم تا بیان صداشو شنیدم استرسم چند برابر شد بلند شدم وایسادم
ا/ت : جک نمیخوای چیزی بگی؟ کجا داریم میریم
جک : خودت میفهمی
دیگه هیچی نگفتن
دیدمشون اومدن چشمای ا/تو بسته بود همه چی خوبه امیدوارم اتفاقی نیوفته
جک بهم اشاره کرد که میتونه بره یا نه بهش با سر فهموندم که میتونه بره اونم لبخند زد زیر لب موفق باشی ای گفت و رفت
باید آروم باشم ، رفتم سمتش
ا/ت : جک... جک یه چیزی بگو اینجا کجاس
رفتم پشت سرش و پارچه دور شمارو باز کردم چشماشو باز کرد یکم به اطراف نگاه کرد تعجب کرده بود برگشت سمت من
ا/ت : شوگا؟
شوگا : خوش اومدی
ا/ت : چی
شوگا : بیا بشین
دستشو گرفتم و نشوندمش رو صندلی خودمم جلوش سر میز نشستم با تعجب بهم زل زده بود
ا/ت : چیزی شده؟
دستاشو از روی میز گرفتم
شوگا : ا/ت
بهم زل زده بود
شوگا : یادته تو بیمارستان بهت چی گفتم؟
انگار فهمید درباره چی حرف میزنم
ا/ت : شوگا
شوگا : نه نه به حرفم گوش کن
ا/ت : ....
شوگا : من خیلی اشتباه کردم میدونم اذیتت کردم شاید هیچوقت نتونی منو ببخشی اما ا/ت من....من خیلی پشیمونم کاری که نبایدو کردم نمیدونم چرا و چیشد که گول خوردم گول کسی که فقط پول منو میخواست... توی مدتی که نبودی اینو خیلی خوب فهمیدم که زندگی بدون تو برام معنی ای نداره .... ا/ت من... من میخوام دوباره... باهم باشیم
به چشمام زل زده بود چیزی نمیگفت
شوگا : ا/ت خوبی؟
از سر جاش بلند شد منم باهاش بلند شدم رفتم جلوش وایسادم
شوگا : ا/ت یه چیزی
نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلو و بوسیدم خیلی تعجب کردم فکر نمیکردم اونم بخواد دوباره از نو یه زندگی جدید بسازیم اما بیخیال شدم و همراهیش کردم
از هم جدا شدیم
شوگا : توام
ا/ت : آره
بغلش کردم
شوگا : یعنی منو بخشیدی؟
اونم بغلم کرد
ا/ت : آره
شوگا : ازت ممنونم ا/ت خیلی ممنونم
از زبان راوی
از اون شب به بعد هردوشون یه زندگی جدید برای خودشون ساختن شرکت شوگا پیشرفت بزرگی کرد ا/ت روز به روز معروف تر میشد و اونا هم بهم خیلی نزدیک بودن دیگه مثل قبل از هم دور نبودن و یه زندگی خوب داشتن
پایان
۹۴.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.