Part 45
Part 45
« سه سال بعد »
شوگا : جونکوک برو تهیونگ رو بگو بیاد شأن حاضره
جونکوک : باشه رفتم
شوگا درحال چیدن میز شام بود که جیمین اومد
جیمین : چقدر گرسنمه
شوگا : بیا بشین شام حاضره
جونکوک اومد نشست
شوگا : نیومد
جونکوک : الان میاد من دیگه شروع میکنم
تهیونگ اومد و با صدای بلند گفت
تهیونگ : بدون من حق نداری شروع کنی
تهیونگ خنده ای کرد و اومد نشست
تهیونگ : شروع کنید شام تون رو بخورید
همه داشتن غذا میخوردن و سکوت بود و این شد که این سکوت رو شوگا شکست
شوگا : فردا شب یه مهمونی خیلی بزرگه همیه آیدال ها و سلبریتی ها هم اونجا حضور دارن ماهم میریم
جونکوک : پس باید خیلی شیک و پیک کنیم
تهیونگ : فردا شب خوبه هنوز وقت داریم
جیمین : یعنی همه میان اونجا
شوگا : آره فردا صبح باید بریم کمپانی
جونکوک : اوففف خسته میشم اما ارزشش رو داره
تهیونگ حسه عجیبی به این مهمونی داشت یعنی چرا
همه مشغول شام خوردن شدن تهیونگ بعد از خوردن شام اش به طرفه پنجره رفت و بازش کرد دستشو بیرون برد داشت ابر میبارید
تهیونگ : خیلی هوای خوبیه
جونکوک : دیونه شدی داریم یخ میزنیم
تهیونگ پنجره رو بست و رفت رویه مبل نشست
تهیونگ : جونکوک حرفه مفت نزن برو واسم یه قهوه بیار
جونکوک : جیمین برو واسه من و تهیونگ قهوه بیار
جیمین : من بیارم باشه
شوگا : صبر کن خودم میریم درست میکنم
شوگا قهوه هاشون رو آورد و خودشم نشست
همه سرشون تو گوشی شون بود خیلی زندگی براشون کسل کننده شده بود
جونکوک : اوففف بس کنید سرتون رو در بیارید از این گوشی حوصلم سر رفته همه گوشی هاتون رو بزارید من الان میام
شوگا : باز چیکار میکنی
تهیونگ : خونه رو آتیش نزنی
جونکوک بعد از کمی مدت با چند بطری ویسکی که او دستش بود اومد و نشست به همه لیوان ویسکی داد
جونکوک : حالا بخورید حالتون رو جا میاره
تهیونگ : چه عجب مغزت کار کرد
جونکوک : مغزه من همیشه کار میکنه
جونکوک : هرکی ظرفیت اش رو نداره نخوره
تهیونگ :, پس باید تو عقب بکشی
جونکوک : نبابا میبینم کی عقب میکشه
شوگا : باز شروع نکنید
________________
همه از بس که زیاد خورده بودن دیگه نمی فهمیدن چی دارن میگن جیمین چه غش کرده بود جونکوک و تهیونگ داشتن می خندیدن فقط شوگا بود که ظرفیت اش رو داشت و هیچ تأثیری نداشت روش
تهیونگ با حالت مستی لیوانش رو گذاشت رو میز
حالت چهرش عوض شد و بغض کرد نصفه نصفه حرفاش رو میگفت
تهیونگ : خی... خیلی .. دلم براش تنگ .. تنگ شده
جونکوک یا حالته مستی زد رویه شونه تهیونگ
جونکوک : دیونه شدی پسر
تهیونگ که چشمانش پر از اشک شده بودن دستشو لایه موهاش برد و بازم نصفه نصفه حرفاش رو میزد
تهیونگ : خیلی ...دلم.. براش تنگ شده چ چرا نم نمیاد دیگه ...
شوگا که متوجه شده بود گفت
شوگا : تو با دستایه خودت همه چیو نابود کردی
تهیونگ سرش رو گذاشت رویه شونه جونکوک و چشماشو بست خیلی آروم زمزمه کرد
تهیونگ : چرا ترکم کردی
جونکوک تهیونگ رو هول داد افتاد رو مبل دیگه چیزی نگفت و دستشو گذاشت رویه چشماش
جونکوک که خیلی خورده بود اونم وقتی بلند شد یهو افتاد رو اون یکی مبل
شوگا که نگاهی به دور و برش کرد همه غش کرده بودن
با خودش گفت
شوگا : الان من مجبورم همه شون رو ببرم اتاقشون
........
« سه سال بعد »
شوگا : جونکوک برو تهیونگ رو بگو بیاد شأن حاضره
جونکوک : باشه رفتم
شوگا درحال چیدن میز شام بود که جیمین اومد
جیمین : چقدر گرسنمه
شوگا : بیا بشین شام حاضره
جونکوک اومد نشست
شوگا : نیومد
جونکوک : الان میاد من دیگه شروع میکنم
تهیونگ اومد و با صدای بلند گفت
تهیونگ : بدون من حق نداری شروع کنی
تهیونگ خنده ای کرد و اومد نشست
تهیونگ : شروع کنید شام تون رو بخورید
همه داشتن غذا میخوردن و سکوت بود و این شد که این سکوت رو شوگا شکست
شوگا : فردا شب یه مهمونی خیلی بزرگه همیه آیدال ها و سلبریتی ها هم اونجا حضور دارن ماهم میریم
جونکوک : پس باید خیلی شیک و پیک کنیم
تهیونگ : فردا شب خوبه هنوز وقت داریم
جیمین : یعنی همه میان اونجا
شوگا : آره فردا صبح باید بریم کمپانی
جونکوک : اوففف خسته میشم اما ارزشش رو داره
تهیونگ حسه عجیبی به این مهمونی داشت یعنی چرا
همه مشغول شام خوردن شدن تهیونگ بعد از خوردن شام اش به طرفه پنجره رفت و بازش کرد دستشو بیرون برد داشت ابر میبارید
تهیونگ : خیلی هوای خوبیه
جونکوک : دیونه شدی داریم یخ میزنیم
تهیونگ پنجره رو بست و رفت رویه مبل نشست
تهیونگ : جونکوک حرفه مفت نزن برو واسم یه قهوه بیار
جونکوک : جیمین برو واسه من و تهیونگ قهوه بیار
جیمین : من بیارم باشه
شوگا : صبر کن خودم میریم درست میکنم
شوگا قهوه هاشون رو آورد و خودشم نشست
همه سرشون تو گوشی شون بود خیلی زندگی براشون کسل کننده شده بود
جونکوک : اوففف بس کنید سرتون رو در بیارید از این گوشی حوصلم سر رفته همه گوشی هاتون رو بزارید من الان میام
شوگا : باز چیکار میکنی
تهیونگ : خونه رو آتیش نزنی
جونکوک بعد از کمی مدت با چند بطری ویسکی که او دستش بود اومد و نشست به همه لیوان ویسکی داد
جونکوک : حالا بخورید حالتون رو جا میاره
تهیونگ : چه عجب مغزت کار کرد
جونکوک : مغزه من همیشه کار میکنه
جونکوک : هرکی ظرفیت اش رو نداره نخوره
تهیونگ :, پس باید تو عقب بکشی
جونکوک : نبابا میبینم کی عقب میکشه
شوگا : باز شروع نکنید
________________
همه از بس که زیاد خورده بودن دیگه نمی فهمیدن چی دارن میگن جیمین چه غش کرده بود جونکوک و تهیونگ داشتن می خندیدن فقط شوگا بود که ظرفیت اش رو داشت و هیچ تأثیری نداشت روش
تهیونگ با حالت مستی لیوانش رو گذاشت رو میز
حالت چهرش عوض شد و بغض کرد نصفه نصفه حرفاش رو میگفت
تهیونگ : خی... خیلی .. دلم براش تنگ .. تنگ شده
جونکوک یا حالته مستی زد رویه شونه تهیونگ
جونکوک : دیونه شدی پسر
تهیونگ که چشمانش پر از اشک شده بودن دستشو لایه موهاش برد و بازم نصفه نصفه حرفاش رو میزد
تهیونگ : خیلی ...دلم.. براش تنگ شده چ چرا نم نمیاد دیگه ...
شوگا که متوجه شده بود گفت
شوگا : تو با دستایه خودت همه چیو نابود کردی
تهیونگ سرش رو گذاشت رویه شونه جونکوک و چشماشو بست خیلی آروم زمزمه کرد
تهیونگ : چرا ترکم کردی
جونکوک تهیونگ رو هول داد افتاد رو مبل دیگه چیزی نگفت و دستشو گذاشت رویه چشماش
جونکوک که خیلی خورده بود اونم وقتی بلند شد یهو افتاد رو اون یکی مبل
شوگا که نگاهی به دور و برش کرد همه غش کرده بودن
با خودش گفت
شوگا : الان من مجبورم همه شون رو ببرم اتاقشون
........
۸۳۳
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.