غرور چشم هایم از نفس افتاد و غم دارد

🍒🌱غرور چشم هایم از نفس افتاد و غم دارد

چه باک از بیم رسوایی ،که حالی دم به دم دارد

نفس هایم پر از تشویش ِ رفتن های اجباریست

تنم ، آلوده و زخمی ، هوای صبحدم دارد

در این ماتمکده هر روز غوغای پریدن هست

امان از پُشت و دیواری که لرزان سایه کم دارد

پُر از تکرار دردم ، حرف هایم خام ِ هر شعریست

گلوی بغض هایم دست هایی هم قسم دارد

تجسم می کنم با خود ، نگاهی که مرا بُر زد

و فریاد ِ پُر از خشمی که ترسی از عدم دارد

میان فصل های ما ، فقط پاییز جان دارد

تن ِ سرد ِ درختان هم لباسی محترم دارد

زبان ، سنگین و سُربی ، مات و مبهوت است هر لحظه

خیال ِ سرکش ام ، با واژه ها ، لفظ قلم دارد🍒🌱
((نفس موسوي)
دیدگاه ها (۲)

🌱🍒کاشبر نگاهت باران بودمو بی چتراز تمام پنجره های شهرصدایت م...

عکاسی من

دلنوشته های من رویا

🍒🌱توتبلور خیالی هستیکه من همه جابا خود حمل می کنم می شنوی گل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط