شهید احمدی روشن

🌺 شهید احمدی روشن🌺

کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره....

#کانال_مکتب_الشهدا
@maktab_o_shohada
دیدگاه ها (۳)

✅ به کجا چنین شتابان؟!/حتما بخوانید👇 قصه پر غصه ایست که آقای...

#شاهراه_شهادتاز دل میدانهاے خنثے نشدہ ے مین،شاه راهے یافت تا...

وصیتنامه شهید قامت‌ بیاتمن پاسدارم و وارث خون های پانزده قرن...

می دونین اگر این مسئله اصل قرار بگیره از فردا دیگه سنگ رو سن...

قبلا گفتم که تا می شه سعی می کنم نقد "" فنی "" انجام ندم این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط