سلام ب قسمت دهم داستان من خوش اومدید
سلام ب قسمت دهم داستان من خوش اومدید
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت : تقصیر من
راوی : خلاصه قسمت قبل این ک سوکونا و ماهیتو در گیر میشن همین 😐
ماهیتو : خواهش میکنم ولم کن
سوکونا : شوخی میکنی دیگه ماهیتو چند دقیقه پیش چیز دیگه ای میگفت
راوی : سوکونا کاملاً عقلشو از دست داده بود و با تکنیک برش ب همه جا ضربه میزد ماهیتو هم تمام بدنش تک تک شده بود تا اینکه مرد
سوکونا : بلاخره تموم شد احمق بی مصرف
راوی : سوکونا مگومی و یوجی رو سریع ب مدرسه میبره ک گوجو و توجی هم اونجا بودن
سوکونا : گوجو سریع بیا اینجا یوجی و مگومی بد جوری زخمی شدن
راوی : گوجو سریع میره کمک سوکونا و یوجی مگومی رو ب بخش درمان میبره توجی با دیدن این وضعیت مگومی سریع ب سمت سوکونا میره
توجی : اینجا چ خبر چرا پسر من زخمی شده
سوکونا : از رو دوچرخه افتاده انتظار داری چ اتفاقی افتاده باش
راوی : توجی ی مشت تو صورت سوکونا میزنه
توجی : فکر کردی من با تو شوخی دارم احمق
گوجو : چ اتفاقی افتاد سوکونا
سوکونا : من باید این سوال رو از شما بپرسم تو این مدرسه وا مونده چ اتفاقی داره میوفته
گوجو : منظورت چی ؟
سوکونا : مگومی و یوجی قرار بود فقط ی نفرین درجه ۲ رو بکشن ولی چیزی ک منتظرشون بود دوتا نفرین درجه ویژه و ماهیتو بود
گوجو : ماهیتو همونی ک نانامی و یوجی باهاش درگیر شدن
سوکونا : اره اگر من نبودم الان هر دو مرده بودن
توجی : این داره چی میگه گوجو
گوجو : بابا خودمم نمیدونم نباید این اتفاق میافتاد
توجی : وضعیت مگومی چطور گوجو
گوجو : زیاد وخیم نیست خوب میشن ب لطف سوکونا
راوی : یوجی بعد از چند ساعت ب هوش میاد ولی مگومی نه سوکونا از نگرانی تمام مدت کنارش میمونه
گوجو : هی سوکونا نگران نباش ب هوش میاد
سوکونا : نمیتونم دارم میمیرم اگر یکم زود تر میرسیدم الان دیگه تو این وضعیت نبود لعنتی
گوجو : این غذا ها رو بگیر چند ساعت کنارش نشستی حتماً گرسنت
سوکونا : باش ممنون
راوی : ساعت نزدیک ۶ غروب بود ولی مگومی ب هوش نیومده بود و دلیلش هم نامشخص بود
توجی : هی سوکونا من من شرمندم نمیدونم اگر نبودی چ بلایی سر مگومی میاومد و خب بابت مشت هم مگومی تنها پسر من و با تمام مشکلاتی ک برای خانواده درست کردم بازم دوسم داره وقتی تو اون حالت دیدمش خیلی عصبی شدم و خب چون اونجا نبودم تنها کاری ک کردم این بود ک تو رو زدم و تو هم با اینکه زخمی شده بودی هیچ حرفی نزدی من من واقعا پدر بدی ام
سوکونا : اون مشت حقم بود چون اگر مگومی این جوری شده چون من دیر رسیدم اگر یکم زود تر الان این جوری نبود
توجی : این چ حرفی پسر بیا این لباس من بپوش لباست همه بار و خاکی شده
این قسمت هم تموم شد 🌹
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این قسمت : تقصیر من
راوی : خلاصه قسمت قبل این ک سوکونا و ماهیتو در گیر میشن همین 😐
ماهیتو : خواهش میکنم ولم کن
سوکونا : شوخی میکنی دیگه ماهیتو چند دقیقه پیش چیز دیگه ای میگفت
راوی : سوکونا کاملاً عقلشو از دست داده بود و با تکنیک برش ب همه جا ضربه میزد ماهیتو هم تمام بدنش تک تک شده بود تا اینکه مرد
سوکونا : بلاخره تموم شد احمق بی مصرف
راوی : سوکونا مگومی و یوجی رو سریع ب مدرسه میبره ک گوجو و توجی هم اونجا بودن
سوکونا : گوجو سریع بیا اینجا یوجی و مگومی بد جوری زخمی شدن
راوی : گوجو سریع میره کمک سوکونا و یوجی مگومی رو ب بخش درمان میبره توجی با دیدن این وضعیت مگومی سریع ب سمت سوکونا میره
توجی : اینجا چ خبر چرا پسر من زخمی شده
سوکونا : از رو دوچرخه افتاده انتظار داری چ اتفاقی افتاده باش
راوی : توجی ی مشت تو صورت سوکونا میزنه
توجی : فکر کردی من با تو شوخی دارم احمق
گوجو : چ اتفاقی افتاد سوکونا
سوکونا : من باید این سوال رو از شما بپرسم تو این مدرسه وا مونده چ اتفاقی داره میوفته
گوجو : منظورت چی ؟
سوکونا : مگومی و یوجی قرار بود فقط ی نفرین درجه ۲ رو بکشن ولی چیزی ک منتظرشون بود دوتا نفرین درجه ویژه و ماهیتو بود
گوجو : ماهیتو همونی ک نانامی و یوجی باهاش درگیر شدن
سوکونا : اره اگر من نبودم الان هر دو مرده بودن
توجی : این داره چی میگه گوجو
گوجو : بابا خودمم نمیدونم نباید این اتفاق میافتاد
توجی : وضعیت مگومی چطور گوجو
گوجو : زیاد وخیم نیست خوب میشن ب لطف سوکونا
راوی : یوجی بعد از چند ساعت ب هوش میاد ولی مگومی نه سوکونا از نگرانی تمام مدت کنارش میمونه
گوجو : هی سوکونا نگران نباش ب هوش میاد
سوکونا : نمیتونم دارم میمیرم اگر یکم زود تر میرسیدم الان دیگه تو این وضعیت نبود لعنتی
گوجو : این غذا ها رو بگیر چند ساعت کنارش نشستی حتماً گرسنت
سوکونا : باش ممنون
راوی : ساعت نزدیک ۶ غروب بود ولی مگومی ب هوش نیومده بود و دلیلش هم نامشخص بود
توجی : هی سوکونا من من شرمندم نمیدونم اگر نبودی چ بلایی سر مگومی میاومد و خب بابت مشت هم مگومی تنها پسر من و با تمام مشکلاتی ک برای خانواده درست کردم بازم دوسم داره وقتی تو اون حالت دیدمش خیلی عصبی شدم و خب چون اونجا نبودم تنها کاری ک کردم این بود ک تو رو زدم و تو هم با اینکه زخمی شده بودی هیچ حرفی نزدی من من واقعا پدر بدی ام
سوکونا : اون مشت حقم بود چون اگر مگومی این جوری شده چون من دیر رسیدم اگر یکم زود تر الان این جوری نبود
توجی : این چ حرفی پسر بیا این لباس من بپوش لباست همه بار و خاکی شده
این قسمت هم تموم شد 🌹
۵.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.