Monster in the forest
Monster in the forest
پارت ۲۰
جونگ کوک: صبح بخیر...
( فردا)
تهیونگ: هوووووی هر کی بیدار نشه یه الاغه پاشین ببینم!!!!
ا.ت:*خوابالو*ها چته اول صبحی!
تهیونگ: محض اطلاع الان نصف شبه😐
جونگ کوک: هعی... خدایا یه روز نیست با آرامش بیدار شیم😔
ا.ت: و بخوابیم😔
تهیونگ: تو یکی ساکت چطور در آرامش نمیخوابی ببین این خرگوش کوچولو شبا چطور بغلت میکنه😄
ا.ت: ببند در گاراژو😐
جونگ کوک: فکر کنم تهیونگ اگه دهنشو ببنده
میمیره😐😐
تهیونگ: یه وقت دیدی مردم😊
ا.ت: عه عه عه زبونتو گاز بگیر خدا نکنه🤨
تهیونگ: عی جان😍
جونگ کوک: تهیونگ بنظرت کسی که مغز داره سکته میکنه؟
تهیونگ: آره دیگه سکته مغزی!
جونگ کوک: خب خوشبحالت تو از سکته مغزی در امانی😊
تهیونگ:*میره دنبال جونگ کوک*
جونگ کوک*فرار میکنه*😜😝
ا.ت: جونگ کوکااا... تو به من قول دادی😕
جونگ کوک:*وایمیسه*آقا وایسا بهش قول دادم.
تهیونگ: عهههه چه قولی😑
جونگ کوک: احمق چرا یه بار تو درست فکر نمیکنی آاااخه😑😑بابا بهش قول دادم امروز دیگه همو دنبال نکنیم.
تهیونگ: آهااا.... خاک بر سرم🙄
جونگ کوک: خاک بر سرت😐
ا.ت: من گشننننننمه!!!
تهیونگ: یه بار شد تو گشنت نباشه😐
ا.ت: خب چیکار کنم؟ شما چند روز بدون غذا زنده میمونین ولی من یه روز غذا نخورم میمیرم😑
تهیونگ: خب از اونجایی که 6 سال از وقتی که انسان بودم میگذره پس درکت نمیکنم😐
ا.ت: خب این دیگه مشکل من نیست.
جونگ کوک: اِم.... با اجازه رودخونه خشک شده.
ا.ت:هَن؟؟؟؟ چطور امکان داره همین دیروز که اینجا بود!!
جونگ کوک: نمد😐
تهیونگ:بیاین فعلا بریم شاید یه چیزی پیدا کنیم.
ا.ت: هعی... بریم.
(میرن😐)
تهیونگ: میگما...من خسته شدم فقط راه میریم هیچکار دیگه ای نمیکنیم😕
جونگ کوک: میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: واقعا نمیدونم😐
ا.ت: هیم•-•منم حوصله ام سر رفته🙁و گشنننننمه.
تهیونگ:*یهو وایمیسه*
جونگ کوک: تهیونگا چرا وایسادی؟
تهیونگ:*به سمت راستشون اشاره میکنه*
☆اونجا چادرهای پاره شده و جسد های خونی که معلوم بود توسط هیولا کشته شدن وجود داشت☆
جونگ کوک: این عادی نیس...
ا.ت:*جلوی دهنشو میگیره که جیغ نزنه*
تهیونگ: نکنه داریم به جاهای خطرناکش میرسیم؟
(حسشون رو درک کنید..حس ترس..)
ا.ت:*از ترس میلرزه*
جونگ کوک:*ا.ت را در آغوش میگیرد..*
نگران نباش.... ما مراقبتیم.
تهیونگ:*به جونگ کوک و ا.ت میپیوندن*
ا.ت:*از توی بغلشون میاد بیرون و میره توی چادرها* انگار تازه این اتفاق افتاده.
جونگ کوک: چطور؟
ا.ت: نگاه کنین... غذا و وسایلشون هنوز سالمن!
تهیونگ: ببخشید بحثو بهم میریزم ولی میدونین من تو همچین مواقعی چیکار میکنم؟؟
جونگ کوک: چیکار؟
تهیونگ: دزدی🙂
جونگ کوک:😐
تهیونگ: خب اونا که به هر حال مردن.. توی جنگل هم چیزی برای ما نیست خب دیگه چیکار کنم؟
ا.ت: یکی نیست بگه مرض داشتین توی جنگل به این....قشننننگی چادر زدین😐
تهیونگ: میگما حالا که اینجا غذا هست خب بخور.
ا.ت: دلم نمیگیره.
تهیونگ: کسی که گشنش باشه سنگم میخوره😐
ا.ت: با اجازه من سنگ خوار نیستم😒
جونگ کوک: از آسمون جمجمه میباره (◉_◉)
تهیونگ: هَن؟؟
جونگ کوک: نگاه همین الان این از بالا افتاد پایین!
تهیونگ:یعنی انقدر نزدیکه؟؟
*دست ا.ت رو میکشه و سریع میاره سمت خودشون*از کنارمون تکون نمیخوری!
ا.ت:*سرشو تکون میده*
جونگ کوک:*بالا سرشون رو با دقت نگاه میکنه*
ا.ت: ا..اگه از بالا سرمون نباشه چی؟
تهیونگ: منظورت چیه؟
ا.ت: شاید بخواد گولمون بزنه... که از بالا پرت کنه که فقط حواسمون به بالا باشه..حتی به این فکر نکنیم که ممکنه از زیر زمین...یا......پشت سرمون..*آروم برمیگرده که پشت سرشو ببینه*
تهیونگ: اِی نه نه نه نه نه!!!
اینبار بخاطر اونی که میدونه کیه پنج پارت میزارم💜
پارت ۲۰
جونگ کوک: صبح بخیر...
( فردا)
تهیونگ: هوووووی هر کی بیدار نشه یه الاغه پاشین ببینم!!!!
ا.ت:*خوابالو*ها چته اول صبحی!
تهیونگ: محض اطلاع الان نصف شبه😐
جونگ کوک: هعی... خدایا یه روز نیست با آرامش بیدار شیم😔
ا.ت: و بخوابیم😔
تهیونگ: تو یکی ساکت چطور در آرامش نمیخوابی ببین این خرگوش کوچولو شبا چطور بغلت میکنه😄
ا.ت: ببند در گاراژو😐
جونگ کوک: فکر کنم تهیونگ اگه دهنشو ببنده
میمیره😐😐
تهیونگ: یه وقت دیدی مردم😊
ا.ت: عه عه عه زبونتو گاز بگیر خدا نکنه🤨
تهیونگ: عی جان😍
جونگ کوک: تهیونگ بنظرت کسی که مغز داره سکته میکنه؟
تهیونگ: آره دیگه سکته مغزی!
جونگ کوک: خب خوشبحالت تو از سکته مغزی در امانی😊
تهیونگ:*میره دنبال جونگ کوک*
جونگ کوک*فرار میکنه*😜😝
ا.ت: جونگ کوکااا... تو به من قول دادی😕
جونگ کوک:*وایمیسه*آقا وایسا بهش قول دادم.
تهیونگ: عهههه چه قولی😑
جونگ کوک: احمق چرا یه بار تو درست فکر نمیکنی آاااخه😑😑بابا بهش قول دادم امروز دیگه همو دنبال نکنیم.
تهیونگ: آهااا.... خاک بر سرم🙄
جونگ کوک: خاک بر سرت😐
ا.ت: من گشننننننمه!!!
تهیونگ: یه بار شد تو گشنت نباشه😐
ا.ت: خب چیکار کنم؟ شما چند روز بدون غذا زنده میمونین ولی من یه روز غذا نخورم میمیرم😑
تهیونگ: خب از اونجایی که 6 سال از وقتی که انسان بودم میگذره پس درکت نمیکنم😐
ا.ت: خب این دیگه مشکل من نیست.
جونگ کوک: اِم.... با اجازه رودخونه خشک شده.
ا.ت:هَن؟؟؟؟ چطور امکان داره همین دیروز که اینجا بود!!
جونگ کوک: نمد😐
تهیونگ:بیاین فعلا بریم شاید یه چیزی پیدا کنیم.
ا.ت: هعی... بریم.
(میرن😐)
تهیونگ: میگما...من خسته شدم فقط راه میریم هیچکار دیگه ای نمیکنیم😕
جونگ کوک: میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: واقعا نمیدونم😐
ا.ت: هیم•-•منم حوصله ام سر رفته🙁و گشنننننمه.
تهیونگ:*یهو وایمیسه*
جونگ کوک: تهیونگا چرا وایسادی؟
تهیونگ:*به سمت راستشون اشاره میکنه*
☆اونجا چادرهای پاره شده و جسد های خونی که معلوم بود توسط هیولا کشته شدن وجود داشت☆
جونگ کوک: این عادی نیس...
ا.ت:*جلوی دهنشو میگیره که جیغ نزنه*
تهیونگ: نکنه داریم به جاهای خطرناکش میرسیم؟
(حسشون رو درک کنید..حس ترس..)
ا.ت:*از ترس میلرزه*
جونگ کوک:*ا.ت را در آغوش میگیرد..*
نگران نباش.... ما مراقبتیم.
تهیونگ:*به جونگ کوک و ا.ت میپیوندن*
ا.ت:*از توی بغلشون میاد بیرون و میره توی چادرها* انگار تازه این اتفاق افتاده.
جونگ کوک: چطور؟
ا.ت: نگاه کنین... غذا و وسایلشون هنوز سالمن!
تهیونگ: ببخشید بحثو بهم میریزم ولی میدونین من تو همچین مواقعی چیکار میکنم؟؟
جونگ کوک: چیکار؟
تهیونگ: دزدی🙂
جونگ کوک:😐
تهیونگ: خب اونا که به هر حال مردن.. توی جنگل هم چیزی برای ما نیست خب دیگه چیکار کنم؟
ا.ت: یکی نیست بگه مرض داشتین توی جنگل به این....قشننننگی چادر زدین😐
تهیونگ: میگما حالا که اینجا غذا هست خب بخور.
ا.ت: دلم نمیگیره.
تهیونگ: کسی که گشنش باشه سنگم میخوره😐
ا.ت: با اجازه من سنگ خوار نیستم😒
جونگ کوک: از آسمون جمجمه میباره (◉_◉)
تهیونگ: هَن؟؟
جونگ کوک: نگاه همین الان این از بالا افتاد پایین!
تهیونگ:یعنی انقدر نزدیکه؟؟
*دست ا.ت رو میکشه و سریع میاره سمت خودشون*از کنارمون تکون نمیخوری!
ا.ت:*سرشو تکون میده*
جونگ کوک:*بالا سرشون رو با دقت نگاه میکنه*
ا.ت: ا..اگه از بالا سرمون نباشه چی؟
تهیونگ: منظورت چیه؟
ا.ت: شاید بخواد گولمون بزنه... که از بالا پرت کنه که فقط حواسمون به بالا باشه..حتی به این فکر نکنیم که ممکنه از زیر زمین...یا......پشت سرمون..*آروم برمیگرده که پشت سرشو ببینه*
تهیونگ: اِی نه نه نه نه نه!!!
اینبار بخاطر اونی که میدونه کیه پنج پارت میزارم💜
۱۱.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.