گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود


گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود

چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود

سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود

نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود


دیدگاه ها (۱)

میانِ ماو شما عهد در ازل رفته استهزار سال برآید همان نخستینی...

تو را فقط به عنوان یک فرد دوست‌نداشته‌ام بلکه تو را بسانمیهن...

‌تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد م...

‌ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻮﻡﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖﻭ ﺑﻌﺪ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط