مبینا روشن پارت اول رمان عشق آرام
مبینا روشن _ پارت اول رمان عشق آرام
دختری از جنس سختی و در پی پیدا کردن راه خوشبختی ، در این جستجو وارد جاده های تاریک و پر از پیچ و خم میشود که انتهای این جاده شاید به روشنایی ختم شود...
با صدا زنگ از خواب بیدار شدم ، ساعت ۹ بود . از جام بلند شدم و صورتمو شستم و تیکه نون خوردم و لباسامو پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون . به سمت اتاق رها حرکت کردم... در اتاقو آروم باز کردم و رفتم تو. از حالت خوابیدنش خندهم گرفت. دهنش دو متر باز بود و بالشت رو گرفته بود بغلش ؛ آروم رفتم جلو ، بلند داد زدم : - رها! بلند شو احمد سیبیلو اومد
دو متر از جاش پرید، رفت سمت لباساشو شلوارشو برعکس پوشید تا خواست مانتوشو تنش کنه ، دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند زدم زیر خنده ؛ اولش گنگ نگاهم کرد و بعد به خودش اومد و گفت : - آرام مگه دستم بهت نرسه میکشمت!
و افتاد دنبالم، یا اباالفضل! مثل این خروسای لاری شده بود. یه جیغ بلند کشیدم و فرار کردم پریدم توی حیاط ، پا پرهنه تو حیاط میدویدم... داشتم پشت سرم رو نگاه میکردم که خوردم به یه چیز سفت ؛ برگشتم و روبروم رو نگاه کردم یا اکثر امامزادها، این که احمد سیبیلوئه ( احمد سیبیلو صاحب کاره ماست )
دختری از جنس سختی و در پی پیدا کردن راه خوشبختی ، در این جستجو وارد جاده های تاریک و پر از پیچ و خم میشود که انتهای این جاده شاید به روشنایی ختم شود...
با صدا زنگ از خواب بیدار شدم ، ساعت ۹ بود . از جام بلند شدم و صورتمو شستم و تیکه نون خوردم و لباسامو پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون . به سمت اتاق رها حرکت کردم... در اتاقو آروم باز کردم و رفتم تو. از حالت خوابیدنش خندهم گرفت. دهنش دو متر باز بود و بالشت رو گرفته بود بغلش ؛ آروم رفتم جلو ، بلند داد زدم : - رها! بلند شو احمد سیبیلو اومد
دو متر از جاش پرید، رفت سمت لباساشو شلوارشو برعکس پوشید تا خواست مانتوشو تنش کنه ، دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند زدم زیر خنده ؛ اولش گنگ نگاهم کرد و بعد به خودش اومد و گفت : - آرام مگه دستم بهت نرسه میکشمت!
و افتاد دنبالم، یا اباالفضل! مثل این خروسای لاری شده بود. یه جیغ بلند کشیدم و فرار کردم پریدم توی حیاط ، پا پرهنه تو حیاط میدویدم... داشتم پشت سرم رو نگاه میکردم که خوردم به یه چیز سفت ؛ برگشتم و روبروم رو نگاه کردم یا اکثر امامزادها، این که احمد سیبیلوئه ( احمد سیبیلو صاحب کاره ماست )
۵.۴k
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.