P1
اتاق تاریک و سرد بود، با لامپ ضعیفی که نور کمی میداد و سوسو میکرد . دیوارها کثیف و بیرنگ بودند، انگار هیچوقت تمیز نشده بودن. هوای اتاق سنگین و بوی مواد ضدعفونیکننده توی فضا پیچیده بود. تخت فلزی گوشه اتاق به دیوار تکیه داده بود، زنگزده و خشن. بیمار روی تخت بسته شده بود، دست و پاش به زنجیرهایی که مثل مارهای سرد و بیرحم دور بدنش پیچیده بودند، در حالی که هر حرکتش به دشواری انجام میشد. این زنجیرها انگار دستهای نامرئی بودند که همهجا بدنش را در اختیار گرفته و هیچ راه فراری نمیگذاشتن.
نشسته بود و به دیوار روبه روییش که خالی از هیچ چیزی بود نگاه میکرد..چشمام هاش بیروح و سرد بود..موهاش دورش ریخته بود..دستاش و پاهاش از شدت محکم بودن زنجیر ها تیر میکشید..درد داشت... .
در اتاق خیلی وحشیانه باز شد..وقتش شده بود..پرستار ها به سمتش اومدن..محکم گرفتنش تا برای خوردن دارو ها تقلا نکنه...اما اون باز هم تقلا میکرد..بعد از چهار سال هنوز براش عادی نشده بود..اما بهش رحم نکردن و وحشیانه دارو ها رو به خوردش دادن...توی اون تیمارستان یا بهتره بگم خانه ی ابدیت پرستار ها با روانیا مثل حیوان رفتار میکردن همون قدر وحشی و خشن..حالا وقت تزریق آرام بخش بود..دخترک دستش رو میکشید تا پرستار ها بهش دارو هایی که پر از مواد های مخدره تزریق نکنن اما تا دستش رو میکشید زنجیر مانعش میشد..که یکهو تیزی وحشتناکی رو که خیلی وحشیانه وارد دستش کردن رو حس کرد...جیغ بنفشی از شدت درد کشید..قرار بود به طرز بدی کبود بشه...توی تک تک نقاط دستش اون جای کبودی ها معلوم بود.. بلاخره ولش کردن و رفتن..به خاطر وجود مواد مخدر کم کم بدنش بی حس شد و به خواب رفت..
_Melorin
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.