پادشاه دختر زیبایی داشت و شرط گذاشته و گفته بود که دخترم

پادشاه دختر زیبایی داشت و شرط گذاشته و گفته بود: که دخترم را به کسی میدهم که بتواند با شنا از استخر پر از تمساح من عبور کند جوانان بسیاری از دختر صرف نظر کردند و بسیاری هم در این راه کشته شدند تنها یک جوان مانده بود که ادعا میکرد که از شهری آمده که مردمش از هیچ قدرتی نمیترسند جوان شجاعانه به آب زد. باتمساح ها جنگید و سالم از آب بیرون آمد. پادشاه مبهوت شده بود و می خواست دست دخترش را به دست آن جوان بسپارد که او دستش را کشید و به پادشاه گفت: دخترت باشه واسه خودت. من فقط اومدم ثابت کنم بچه وحدتیه هستم. پادشاه اشک تو چشاش حلقه بست و با بغض گفت: الان رطب خوب کیلویی چند!!؟پسرک گفت هنی خارک هم دس نومده چه برسه به رطب
دیدگاه ها (۴)

رئیس جمهور آمریکا با صدور بیانیه ای حلول ماه مبارک رمضان را ...

برد پر افتخار تیم ملی والیبال ایران رو تبریک می گویم ایران 3...

همین الان یهویی

نسبت انقلابی بودن و ایرانی بودن چیست؟• ایرانی‌ها نوعاً، هم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط