من که دلبسته سرمای شب پاییزم

من که دلبسته سرمای شب پاییزم
دردها دارم و از حس جنون لبریزم

مانده ام باز به فریاد غزل در خلوت
عقل با عشق به هم یکسره می آمیزم

چه بگویم که در این وادی غم تنهایی
ذره ای هستم و در چشم همه ناچیزم

دلخوش از بوی خوش نرگس جان در ایوان
اشک با عشق به پای گل خود می ریزم

اینکه از عشق فقط رنگ و لعابی مانده
شده بر شاد نبودن همه دستاویزم

طعنه ها بر دل من خورد و زمین گیرم کرد
دوست دارم که از این بستر خود برخیزم

بی خیال از دل خود عکس تو بر می دارم
عکس یک منظره در جای تو می آویزم

تا که سرگرم به دنیای خودم می مانم
باز با خاطره ای از تو به هم می ریزم
دیدگاه ها (۳)

امــروز لحظه ی نوشتنم گریستم..بـرای تـو .. بـرای خـــودم..پـ...

سلام و صبح بخیری گرم خدمت دوستان عزیزم

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط