یه شب میشینم وسط اتاق و به دور و اطرافم نگاه میکنم و با

یه شب می‌شینم وسط اتاق و به دور و اطرافم نگاه می‌کنم و با خودم دو دو تا چهارتا می‌کنم که چند سال زنده بودم و زندگی نکردم؟
چمدونمو از گوشه اتاق برمی‌دارم و کل زندگیمو خالی می‌کنم توش و می‌رم جایی که دنبال خودم بگردم تا خودمو پیدا کنم
اون شب نه به خاطر دور شدن از کسی اشک می‌ریزم، نه دلم تنگ می‌شه
فقط یه تاریکی بزرگ و گشاد وسط وجودم جا خوش کرده که تمام حسرتای زندگیم توش یه جا جمع شده و اگه دیر بجنبم، همون یه نقطه روشن که اون کنار گوشه‌ها جا خوش کرده هم از بین می‌ره... امیدم می‌میره
یه شب بدون هیچ حرفی جل و پلاسمو جمع می‌کنم و می‌رم جایی که آسمون، سقف خونم باشه
که بتونم دست بندازم دور گردن خودم و برم باهاش تو کوچه‌ها ول بچرخم و دوباره بچه شم
زمین بخورم، سر زانوم زخم شه ولی دست خودمو بگیرم و بلند شم
اون لحظه اگه اتفاقی دلم هوای کسیو کرد، زندگیمو پهن می‌کنم یه کنج دنج و چمدونمو پر می‌کنم از دلتنگی و پرتش می‌کنم یا گوشه و می‌رم پی خودم
یه شب که دلم از همه گرفت
می‌رم
رد آرزوهامو می‌کشم رو حسرتام و می‌رم تا با دو تا دستام بگیرمشون تو مشتم
فکر کنم تنها چیزی که از من برای بقیه باقی بمونه، یه نامه کوتاه و غمگینه که فقط نوشتم:
" گفته بودم خیلی خستم.....!" #مـریمـ👑
دیدگاه ها (۶)

یقولون لماذا تغیرت.. یقولون لماذا ذهبت و ترکت.. یتسألون عن‌ ...

خوشبختی تان را فریاد نزنید!خیلی ها چشمِ دیدنِ خوشبختیِ شما ر...

حـدثـونی عـن الاشتیاق أحـدثکـم عـن روح دفنت ولـم تُفـارق خیا...

👌

__________________یه مدته حس می‌کنم دارم زیر فشارِ همه‌چی له...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

intp

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط