پس از یک شهر غربت، دوستی آمد به بالینم
پس از یک شهر غربت، دوستی آمد به بالینم
به او گفتم: ببین این است دنیا گفت: میبینم
زمین خوردی، قبول اما زمان درمان هر دردیست
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم
اگر بغضت امانت داد یا پایت توان، برخیز
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم
خداحافظ که گفتم باز داغت تازه شد، دیدی
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم؟"
چه شبهایی که دستت غصههایم را ورق میزد
و جاری بود مویت در بلندای مضامینم
من آن قدری که تو معشوقهای شاعر نخواهم شد
که در آئینه خود را "حافظی" دیگر نمیبینم
عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد
به جای شانه هایت، مرگ خواهد داد تسکینم
به او گفتم: ببین این است دنیا گفت: میبینم
زمین خوردی، قبول اما زمان درمان هر دردیست
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم
اگر بغضت امانت داد یا پایت توان، برخیز
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم
خداحافظ که گفتم باز داغت تازه شد، دیدی
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم؟"
چه شبهایی که دستت غصههایم را ورق میزد
و جاری بود مویت در بلندای مضامینم
من آن قدری که تو معشوقهای شاعر نخواهم شد
که در آئینه خود را "حافظی" دیگر نمیبینم
عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد
به جای شانه هایت، مرگ خواهد داد تسکینم
۱۲.۲k
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.