رمان مافیاهای جذاب من ✸
رمان مافیاهای جذاب من ✸
# پارت ۴
ویو ا.ت : شمارم رو دادم بهش واییی قلبم غش کرد چرا اینقدر جذاب آخه ؟؟تو این فکرا بودم که گفت ......
جیمین : خب خب خوشگل خانم بهت زنگ میزنم ( چشمک میزنه )
ا.ت : ( با یه لبخند کیوت و خوشگل ) باش ولی وقتی اینقدر رسمی حرف میزنی بامزه میشی آخه خیلی کیوتی 😇 راستی چند سالته؟؟
جیمین : عه من کیوت نیستم ولی خب باهات راحت میحرفم 🙃 حیح 😁 به نظر خودت بهم میاد چند سالم باشه؟؟
ا.ت : امممم... خب بهت میاد ۱۸ سالت باشه
جیمین : وات این خیلی کمههههه 😳 هعییی ۲۶ سالمه
ا.ت : چی ؟؟ خدایی ایول ، بابا دست مریزاد چقد جوون موندی ( با تعجب )
جیمین : بله ، بله قبول دارم
ویو ا.ت : باورم نمیشد این پسر ۲۶ سالش باشه خیلی خوب مونده داشتیم همینجوری گپ میزدیم که صدای بوق اومد که جیمین گفت ....
جیمین : عه ، رانندم اومد من برم بهت یا زنگ میزنم یا مسیج میدم جواب بدیاااا ( خیلی کیوت دستش رو تکون داد)
ا.ت : باش برو جوجووووو
جیمین : دارم برات 😈
ویو جیمین : دختر خیلی باحالی بود ازش خوشم اومد یکم باهاش وقط میگذرونم ببینم چی میشه شاید درخواست رل زدن دادم چون واقعا دوسش دارم
ویو ا.ت : واییی این پسره خیلی باهال بود ولی حرف آخرش ترسیدم یکم ولی خب غلط خودم بود 😅
غرق فکرو خیالام بودم که گوشیم زنگ خورد تینا بود وایییی با ذوق جوابشو دادم
ا.ت : جانمممممم
تینا : سلام خانم خانمااااا چطوری ؟؟ سلامت رو خوردی ؟؟
ا.ت : عه آره راس میگیها یادم رف سلامی جیگرم
تینا : سلام نفسم .... عه بگذریم میگم میای شب بریم بار ؟؟
ا.ت : امممم.... نمیدونم بیام ، نیام
تینا : بخوای نخوای مجبوری بیای او لباستم مناسب بار باشه
ا.ت : اوکی میام خب من برم سر خونه زندگیم تو هم برو به سلامت و اینکه آدرس بار رو برام بفرس
تینا : بی معرفت... ولی خب بیخیال خودمم کار دارم و من با دوس پسرم میام خب واییی من دستشویم گرف آدرس رو میفرستم بای ( نویسنده : منم همینم😅🤣🤣)
ا.ت : رفتم پول سفارشام رو دادم سوار ماشین شدم رفتم خونه ساعت ۸ بود خیلی خسته بودم همین که رسیدم رفتم سمط اتاقم که با جیغ آجوما به خودم اومدم و رفتم ببینم چی شده که با صحنهای که دیدم گوشت تنم از جاش کنده شد😳 ......
( نویسنده : کیوتام اگه ادامشو میخواین بفهمین دنبال کنین و لایک هم یادتون نره😉راستی تو کامنتا بنویسید این رمان چطوره دوسش دارین یا نه ؟❤️ )
# پارت ۴
ویو ا.ت : شمارم رو دادم بهش واییی قلبم غش کرد چرا اینقدر جذاب آخه ؟؟تو این فکرا بودم که گفت ......
جیمین : خب خب خوشگل خانم بهت زنگ میزنم ( چشمک میزنه )
ا.ت : ( با یه لبخند کیوت و خوشگل ) باش ولی وقتی اینقدر رسمی حرف میزنی بامزه میشی آخه خیلی کیوتی 😇 راستی چند سالته؟؟
جیمین : عه من کیوت نیستم ولی خب باهات راحت میحرفم 🙃 حیح 😁 به نظر خودت بهم میاد چند سالم باشه؟؟
ا.ت : امممم... خب بهت میاد ۱۸ سالت باشه
جیمین : وات این خیلی کمههههه 😳 هعییی ۲۶ سالمه
ا.ت : چی ؟؟ خدایی ایول ، بابا دست مریزاد چقد جوون موندی ( با تعجب )
جیمین : بله ، بله قبول دارم
ویو ا.ت : باورم نمیشد این پسر ۲۶ سالش باشه خیلی خوب مونده داشتیم همینجوری گپ میزدیم که صدای بوق اومد که جیمین گفت ....
جیمین : عه ، رانندم اومد من برم بهت یا زنگ میزنم یا مسیج میدم جواب بدیاااا ( خیلی کیوت دستش رو تکون داد)
ا.ت : باش برو جوجووووو
جیمین : دارم برات 😈
ویو جیمین : دختر خیلی باحالی بود ازش خوشم اومد یکم باهاش وقط میگذرونم ببینم چی میشه شاید درخواست رل زدن دادم چون واقعا دوسش دارم
ویو ا.ت : واییی این پسره خیلی باهال بود ولی حرف آخرش ترسیدم یکم ولی خب غلط خودم بود 😅
غرق فکرو خیالام بودم که گوشیم زنگ خورد تینا بود وایییی با ذوق جوابشو دادم
ا.ت : جانمممممم
تینا : سلام خانم خانمااااا چطوری ؟؟ سلامت رو خوردی ؟؟
ا.ت : عه آره راس میگیها یادم رف سلامی جیگرم
تینا : سلام نفسم .... عه بگذریم میگم میای شب بریم بار ؟؟
ا.ت : امممم.... نمیدونم بیام ، نیام
تینا : بخوای نخوای مجبوری بیای او لباستم مناسب بار باشه
ا.ت : اوکی میام خب من برم سر خونه زندگیم تو هم برو به سلامت و اینکه آدرس بار رو برام بفرس
تینا : بی معرفت... ولی خب بیخیال خودمم کار دارم و من با دوس پسرم میام خب واییی من دستشویم گرف آدرس رو میفرستم بای ( نویسنده : منم همینم😅🤣🤣)
ا.ت : رفتم پول سفارشام رو دادم سوار ماشین شدم رفتم خونه ساعت ۸ بود خیلی خسته بودم همین که رسیدم رفتم سمط اتاقم که با جیغ آجوما به خودم اومدم و رفتم ببینم چی شده که با صحنهای که دیدم گوشت تنم از جاش کنده شد😳 ......
( نویسنده : کیوتام اگه ادامشو میخواین بفهمین دنبال کنین و لایک هم یادتون نره😉راستی تو کامنتا بنویسید این رمان چطوره دوسش دارین یا نه ؟❤️ )
۵.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.