به وقت عاشقی پارت ۷
به وقت عاشقی پارت ۷
از دید اکو
گذاشتمش رو تخت و پیشش نشستم خیلی نگرانم نمیدونم چرا
از دید میکو
با درد بدی بیدار شدم خیلی حالم بد بود وقتی جلومو دیدم آکوتاگاوا سنپای رو دیدم یکم قرمز شدم خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم خیلی ناز خوابیده بود خواستم سرشو ناز کنم که تا دستمو حس کرد بلند شد و گارد گرفت با تعجب نگاش میکردم
از دید اکو
حس خطر کردم و گارد گرفتم که دیدم میکو داره با تعجب نگام میکنه یکم قرمز شدم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم آخه اینم شد خطرررر
میکو شروع کرد به خندیدن
بعد خنده ها
میکو : راستی تو چرا اینجایی
چرا صورتش مثل علامت سوال شده
اکو : ا.ن....گفتم .......اگه ب....باز ....دردت گرفت اینجا .....باشم
میکو : خیلی ازت ممنونم
پرش زمانی
یک هفته بعد
از دید اکو
منو میکو داشتیم میرفتیم سمت اتاق موری سان که یه ماموریت بهمون بده چرا همش حواسم رو میکوعه
رفتیم تو دفتر
اکو : ماموریتی داشتید
موری : بله یه ماموریت مشترک براتون داشتم
اینو بردار
پوشه رو برداشتم و از اتاق رفتیم.
بعد از کلی مبارزه داشتیم برمیگشتیم
از دید میکو
یهو یه صدای کوچیک شنیدم یکیو دیدم که میخواد به اکو حمله کنه نه نه نه به موقع نمیرسم سریع رفتم جلوی اکو و یه چاقو خورد تو شکمم
میکو : اههههه ( آروم )
و سیاهی
از دید اکو
داشتیم میرفتیم که یهو میکو دوید سمتم و صدای میکو رو شنیدم و وقتی پشت سرمو نگاه کردم میکو رو روی زمین دیدم
از دید اکو
گذاشتمش رو تخت و پیشش نشستم خیلی نگرانم نمیدونم چرا
از دید میکو
با درد بدی بیدار شدم خیلی حالم بد بود وقتی جلومو دیدم آکوتاگاوا سنپای رو دیدم یکم قرمز شدم خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم خیلی ناز خوابیده بود خواستم سرشو ناز کنم که تا دستمو حس کرد بلند شد و گارد گرفت با تعجب نگاش میکردم
از دید اکو
حس خطر کردم و گارد گرفتم که دیدم میکو داره با تعجب نگام میکنه یکم قرمز شدم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم آخه اینم شد خطرررر
میکو شروع کرد به خندیدن
بعد خنده ها
میکو : راستی تو چرا اینجایی
چرا صورتش مثل علامت سوال شده
اکو : ا.ن....گفتم .......اگه ب....باز ....دردت گرفت اینجا .....باشم
میکو : خیلی ازت ممنونم
پرش زمانی
یک هفته بعد
از دید اکو
منو میکو داشتیم میرفتیم سمت اتاق موری سان که یه ماموریت بهمون بده چرا همش حواسم رو میکوعه
رفتیم تو دفتر
اکو : ماموریتی داشتید
موری : بله یه ماموریت مشترک براتون داشتم
اینو بردار
پوشه رو برداشتم و از اتاق رفتیم.
بعد از کلی مبارزه داشتیم برمیگشتیم
از دید میکو
یهو یه صدای کوچیک شنیدم یکیو دیدم که میخواد به اکو حمله کنه نه نه نه به موقع نمیرسم سریع رفتم جلوی اکو و یه چاقو خورد تو شکمم
میکو : اههههه ( آروم )
و سیاهی
از دید اکو
داشتیم میرفتیم که یهو میکو دوید سمتم و صدای میکو رو شنیدم و وقتی پشت سرمو نگاه کردم میکو رو روی زمین دیدم
۱.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.