شاید روزی بخندی و با خود بگویی
شاید روزی بخندی و با خود بگویی
چه رویاها که باهم ساختیم و من خرابشان کردم
شاید روزی پیش خودت بگویی کاشکی میتوانستم یک بار دیگر صورتش را روشن کنم
آن موهای خرمایی و چشمان تیره اش را برق بیندازم
شاید آنقدر در دریای دلتنگی بسوزی
که به یاد چشمان پرآبی که شکستیشان بیفتی و با خود بگویی:"خودم کردم که لعنت بر خودم باد."
به دنبالم بیایی
اما این حقیقت تلخ به صورتت برخورد کند
که دیگر کورسوی امیدی برای پیدا کردن من نیست
من پر زده ام رفته ام..
آری؛شاید روزی تو هم رنگ خاکستری را تجربه کنی..
چه رویاها که باهم ساختیم و من خرابشان کردم
شاید روزی پیش خودت بگویی کاشکی میتوانستم یک بار دیگر صورتش را روشن کنم
آن موهای خرمایی و چشمان تیره اش را برق بیندازم
شاید آنقدر در دریای دلتنگی بسوزی
که به یاد چشمان پرآبی که شکستیشان بیفتی و با خود بگویی:"خودم کردم که لعنت بر خودم باد."
به دنبالم بیایی
اما این حقیقت تلخ به صورتت برخورد کند
که دیگر کورسوی امیدی برای پیدا کردن من نیست
من پر زده ام رفته ام..
آری؛شاید روزی تو هم رنگ خاکستری را تجربه کنی..
۶۵۶
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.