پارت۸
پارت۸
پلاستیک غذا رو روبروی پدر شایان گرفتم.
-بفرمایین.از دیروز تا حالا چیزی نخوردین.
نگاهش بین من و غذای گرم توی دستم جابجا شد.قطعا اگه مجبور نمی بود ازم قبولش نمیکرد.پلاستیکو ازم گرفت و اروم گفت
-ممنون
-خواهش میکنم
کنارش نشستم.پرسیدم
-حالش چطوره؟
-مثل دیروز...
سری تکون دادم و چیزی نگفتم.
میفهمیدم که از من خوشش نمیاد.پس تا وقتی من باشم چیزی نمیخوره.
خواستم بلند شم که گفت
-از پسرم دور بمون.
گیج گفتم
-چی؟
-تو هیچی راجع به شایان نمیدونی.
با مکث گفتم
-من فکر میکنم شما اشتباه میکنین
پوزخندی زد و گفت
-فکر نمیکردم انقدر ساده باشی...
رفتارش داشت توهین امیز میشد.
-اقای رادمنش من شایانو خوب میشناسم.من درک میکنم...حق میدم ازدست من عصبانی باشید ولی اون یه تصادف بود.همین...دارین بی انصافی میکنین...
بلند شدم و هنوز چند قدمی دور نشده بودم که گفت
-تو نمیدونی اون واقعا کیه مینو خانوم...
پلاستیک غذا رو روبروی پدر شایان گرفتم.
-بفرمایین.از دیروز تا حالا چیزی نخوردین.
نگاهش بین من و غذای گرم توی دستم جابجا شد.قطعا اگه مجبور نمی بود ازم قبولش نمیکرد.پلاستیکو ازم گرفت و اروم گفت
-ممنون
-خواهش میکنم
کنارش نشستم.پرسیدم
-حالش چطوره؟
-مثل دیروز...
سری تکون دادم و چیزی نگفتم.
میفهمیدم که از من خوشش نمیاد.پس تا وقتی من باشم چیزی نمیخوره.
خواستم بلند شم که گفت
-از پسرم دور بمون.
گیج گفتم
-چی؟
-تو هیچی راجع به شایان نمیدونی.
با مکث گفتم
-من فکر میکنم شما اشتباه میکنین
پوزخندی زد و گفت
-فکر نمیکردم انقدر ساده باشی...
رفتارش داشت توهین امیز میشد.
-اقای رادمنش من شایانو خوب میشناسم.من درک میکنم...حق میدم ازدست من عصبانی باشید ولی اون یه تصادف بود.همین...دارین بی انصافی میکنین...
بلند شدم و هنوز چند قدمی دور نشده بودم که گفت
-تو نمیدونی اون واقعا کیه مینو خانوم...
- ۵.۳k
- ۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط