دلم برای تو می سوزد

دلم برای تو می سوزد،
که این شب ها گوشه ای می نشینی و فکر می کنی
اگر اتاق ها گوشه نداشته باشند
با تنهایی ات چه کنی؟

برای خودم،
که این شب ها تا به تو فکر می کنم
حلقه ای دستِ چپم را پیر می کند
و تاریکی این خانه اگر
کفاف پنهان کردن اشک‌هایم را ندهد، چه کنم؟

برای او
که این شب ها بیشتر اگر روزنامه نخواند، چه کند؟


دلم می سوزد
و شما،
آقای محترم!
شما که چه نسبتی با این خانم دارید!؟
این زن میان تمام نسبت های خودش گیر کرده‌ست
مثل کوه نوردی مرده، میان کوه و دره گیر کرده‌ست
و آنکه از سقوط به اعماق درّه نجاتش می دهد،
مگر چند سال
با جنازه‌ای بر پشت زندگی می‌کند؟
دیدگاه ها (۲)

بغض های مرطوب مرا باور کن!این باران نیست که می بارد،صدای خست...

آدما نباس دوست پیدا کننچون وقتی میرنوقتی دیگه نمیشه بهشون زن...

دیگــَـردِلم نمیخوآهـَـدبَرگَردﮮتــُوکــِـﮧ ماندَنـــﮯ نیستـ...

-دلم میخواد بدونم منم همونجوری میشم خوره ی ذهنت...که تومیشی؟...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

حل می شود شکوهِ غزل در صدای توای هرچه هست و نیست در عالم فدا...

بغضم را شعر کنم یا ندای سکوت ِ نگاهم را که از دل تنگم در این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط