دیوانه شدم تا که نظر سوی تو کردم

دیوانه شدم تا که نظر سوی تو کردم
من هستی خود نذر دو ابروی تو کردم

عاشق شدم و سخت گرفتار تو گشتم
افسون شدم خنده به جادوی تو کردم

زلفت چو بدیدم که به باد است پریشان
من شانه شدم ، شانه به گیسوی تو کردم

تا بوسه نشاندم به کنار لب لعلت
مست از تو شدم خانه به پهلوی تو کردم
جز قدرت عشقت دگرم نیست خدایی
کافر شده ام تکیه به نیروی تو کردم

یک لحظه گذارم به سر کوی تو افتاد
آواره دلم را به سر کوی تو کردم

من عطر تنت را به دو عالم نفروشم
عادت به خدا بر تن شب بوی تو کردم
دیدگاه ها (۱)

گاهی اوقات لحظه هایی وجود دارد که آرزو میکنی ای کاش میتوانست...

عشق یعنی دستانم را بگیری نگاهم کنی و بگویی من به بودنت قانعم...

زیر ِ باران ، دیدن دلدار می چسبد عجیبدست توی ِ دست های ِ یار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط