کنج دنجی گزیده ام "که مپرس"
کنج دنجی گزیده ام "که مپرس"
آسمان را به خانه آوردم ،
غرق دریای رفت و آمد ها ؛
خویشتن را کرانه آوردم ...
دل به دنیای بی کسی بستم
بی کسی هم چه عالمی دارد !
به دیاری بدونِ آدم ها ؛
خویش را بی بهانه آوردم ...
چه سکوتی ، چه خلوتی ، جانم !
تکیه دادم به شانه ی دیوار
ذوق دارم برای تنهایی !!!
غصه را ، تازیانه آوردم !
حالِ خوبی برای خود دارم
در خیالات خویش ، آزادم
خسته از روزهای تکراری ،
حسِ نابی "شبانه" آوردم ...
خسته از دود و شهر ماشین ها
خسته از های و هویِ آدم ها
کنج دنجی گزیده ام ، خود را ؛
خلوتی شاعرانه آوردم ...
این نیاز من است ، مجبورم ؛
گاهگاهی به حالِ خود باشم
که نگیرد کسی سراغ مرا !
خستگی را بهانه آوردم ...
آسمان را به خانه آوردم ،
غرق دریای رفت و آمد ها ؛
خویشتن را کرانه آوردم ...
دل به دنیای بی کسی بستم
بی کسی هم چه عالمی دارد !
به دیاری بدونِ آدم ها ؛
خویش را بی بهانه آوردم ...
چه سکوتی ، چه خلوتی ، جانم !
تکیه دادم به شانه ی دیوار
ذوق دارم برای تنهایی !!!
غصه را ، تازیانه آوردم !
حالِ خوبی برای خود دارم
در خیالات خویش ، آزادم
خسته از روزهای تکراری ،
حسِ نابی "شبانه" آوردم ...
خسته از دود و شهر ماشین ها
خسته از های و هویِ آدم ها
کنج دنجی گزیده ام ، خود را ؛
خلوتی شاعرانه آوردم ...
این نیاز من است ، مجبورم ؛
گاهگاهی به حالِ خود باشم
که نگیرد کسی سراغ مرا !
خستگی را بهانه آوردم ...
۵.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.