عمه جان مي گويد، هر دردي چهل روز گره دارد، چهلش تمام شود،
عمه جان مي گويد، هر دردي چهل روز گره دارد، چهلش تمام شود، گره يواش يواش شل مي شود، خاخوم جان گره باز مي شود، زور گُرده نمي خواهد، ملايمش باش، چشم نمناك نكن، صبر كن، خاخوم توي بيابان شتر باش، توي كوه أسب ، از چُمتارگاهي بيا بيرون، گيسو به باد بده، نذار مرد اشكت ببينه، زن به لبخندش خورشيده، به غمزه ماه.
عمه جان خيلي پير است، داغ مادر و پدر و برادر و فرزند ديده، داغ ديده است اما شوخ طبعي دارد، زندگي مي كند و هنوز كسي نمي تواند مثل او خورشت آلو اسفناج بپزد آن هم با لوبيا چيتي. هيچ كس مثل او نمي تواند آدم را آرام كند، راست مي گويد گره به زور و با دندان باز نمي شود، صبر درد لذت بخشيست كه تغييرت مي دهد، پخته مي شوي، رسيده مي شوي.
شب مهتابيست، عمه بالاي سرم تسبيح مي چرخاند
عمه جان خيلي پير است، داغ مادر و پدر و برادر و فرزند ديده، داغ ديده است اما شوخ طبعي دارد، زندگي مي كند و هنوز كسي نمي تواند مثل او خورشت آلو اسفناج بپزد آن هم با لوبيا چيتي. هيچ كس مثل او نمي تواند آدم را آرام كند، راست مي گويد گره به زور و با دندان باز نمي شود، صبر درد لذت بخشيست كه تغييرت مي دهد، پخته مي شوي، رسيده مي شوي.
شب مهتابيست، عمه بالاي سرم تسبيح مي چرخاند
۱.۱k
۲۹ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.