چقدر این روزها بی حوصله گی در من خانه زاد شده ؛
چقدر این روزها بی حوصله گی در من خانه زاد شده ؛
دلگیری تمامِ ورودی های چشم هایم را بلد شده است.
دلتنگی ها به شکلِ مضحکی به پریشانی ام میخندند.
میخورند ؛
میخوابند ؛
و رختِ خوشحالی را در دلم میشورند و آویزانِ دلم میکنند.
از تن و بدنم انگار خیالِ بیرون رفتن ندارند.
چقدر این کوچک های بی حوصله ؛
به زندگی ام وفادار چسبیده اند.
که خیالِ تنها گذاشتن ام را با خوش خیالی هایِ رنگی ام ندارند...
دلگیری تمامِ ورودی های چشم هایم را بلد شده است.
دلتنگی ها به شکلِ مضحکی به پریشانی ام میخندند.
میخورند ؛
میخوابند ؛
و رختِ خوشحالی را در دلم میشورند و آویزانِ دلم میکنند.
از تن و بدنم انگار خیالِ بیرون رفتن ندارند.
چقدر این کوچک های بی حوصله ؛
به زندگی ام وفادار چسبیده اند.
که خیالِ تنها گذاشتن ام را با خوش خیالی هایِ رنگی ام ندارند...
۲.۶k
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.