شب که می شود ؛ تمامِ جهان می خوابند .
شب که می شود ؛ تمامِ جهان می خوابند .
من می مانم و سکوتی که درد می کند .
من می مانم و
اتوبان هایی ؛
که بی هدف می تازند .
تمامِ شهر خوابیده اند .
و چه دردناک است ؛
اینکه هیچ کس ، میانِ حجمِ شب بیداری ؛
همراهی ام نخواهد کرد !
شب که می شود ؛
تنهایی ام را در آغوش می کشم .
چشمانم را می بندم و
به اسرارِ کهکشان می اندیشم .
میانِ این باورِ عمیق ؛
حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می توان شنید .
و من چه دیوانه وار ؛
این تنهاییِ فیلسوفانه را
دوست دارم .
من می مانم و سکوتی که درد می کند .
من می مانم و
اتوبان هایی ؛
که بی هدف می تازند .
تمامِ شهر خوابیده اند .
و چه دردناک است ؛
اینکه هیچ کس ، میانِ حجمِ شب بیداری ؛
همراهی ام نخواهد کرد !
شب که می شود ؛
تنهایی ام را در آغوش می کشم .
چشمانم را می بندم و
به اسرارِ کهکشان می اندیشم .
میانِ این باورِ عمیق ؛
حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می توان شنید .
و من چه دیوانه وار ؛
این تنهاییِ فیلسوفانه را
دوست دارم .
۵.۱k
۱۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.