دیدم در کویر درختی غریب را
...دیدم در کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته.....
بی برگ و بار،زیر نفسهای گرم آفتاب
در التهاب، در انتظار قطره باران، در آرزوی آب
" ناگهان ابری رسید"
- چهره درخت از شعف شکفت
-دلشاد گشت و گفت:
" ای ابر، ای بشارت باران... "
" آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت!!؟"
" غرید تیره ابر.....
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت.....!! "
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته.....
بی برگ و بار،زیر نفسهای گرم آفتاب
در التهاب، در انتظار قطره باران، در آرزوی آب
" ناگهان ابری رسید"
- چهره درخت از شعف شکفت
-دلشاد گشت و گفت:
" ای ابر، ای بشارت باران... "
" آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت!!؟"
" غرید تیره ابر.....
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت.....!! "
- ۵۵۲
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط