غروب این جمعه از همیشه دلگیرتر بود
غروب این جمعه از همیشه دلگیرتر بود
چون بازهم نتوانستم بگویم دوستت دارم
کل هفته شجاعتم را جمع میکنم اما این غروب لعنتی همه را با خود می برد...
اصلا چرا تو نمی گویی؟ دوستم نداری یا شجاعتش را؟
من میخواستم در یک روز جمعه بگویم که فردایش را با مهر تو آغاز کنم
اما تو هر روزی دوست داشتی بگو...
شنبه بگو که آغاز هفته است
یکشنبه بگو که روز مورد علاقه من است
یا حتی دوشنبه بگو که روز پرمشغله من است
اصلا نمی شود هر روز بگویی؟
دلم خسته شده از نگفتن ها،از انتظار کشیدن ها،از دوست نداشتن ها،از نا دیده گرفته شدن ها...
چشمانم از دلم خسته ترند
هر روز به امید تو باز می شوند ولی شب ها ناامید و خیس قهر میکنند...
طفلکی ها بس که دنبالت دویدند در رویایت گم شده اند...
مدام صحنه اولین دیدارمان را می بینند،دیگر به حرف هایم اعتنا نمیکنند
به حال خودشان رهایشان کرده ام...
این روزها بیشتر نگران گوش هایم هستم که در حسرت شنیدن دوستت دارم از زبان تو مانده اند...
به آن ها چه بگویم؟
بگویم اشتباه از من بود و تو خیالی بیش نبودی؟
یا بگویم من دلم را پیش کسی جا گذاشتم که شجاعت نگه داشتنش را ندارد؟
نه!این ها هم به من اعتنایی ندارند...
آخر قلبم از همیشه زورگوتر بر سرشان فریاد میزند...
همیشه حرف خودش را میزند این لعنتی.
چاره ای نیست...صبر میکنم...بازهم تا جمعه صبر میکنم...
چند جمعه دیگر باید بگذرد،نمیدانم؟
چون بازهم نتوانستم بگویم دوستت دارم
کل هفته شجاعتم را جمع میکنم اما این غروب لعنتی همه را با خود می برد...
اصلا چرا تو نمی گویی؟ دوستم نداری یا شجاعتش را؟
من میخواستم در یک روز جمعه بگویم که فردایش را با مهر تو آغاز کنم
اما تو هر روزی دوست داشتی بگو...
شنبه بگو که آغاز هفته است
یکشنبه بگو که روز مورد علاقه من است
یا حتی دوشنبه بگو که روز پرمشغله من است
اصلا نمی شود هر روز بگویی؟
دلم خسته شده از نگفتن ها،از انتظار کشیدن ها،از دوست نداشتن ها،از نا دیده گرفته شدن ها...
چشمانم از دلم خسته ترند
هر روز به امید تو باز می شوند ولی شب ها ناامید و خیس قهر میکنند...
طفلکی ها بس که دنبالت دویدند در رویایت گم شده اند...
مدام صحنه اولین دیدارمان را می بینند،دیگر به حرف هایم اعتنا نمیکنند
به حال خودشان رهایشان کرده ام...
این روزها بیشتر نگران گوش هایم هستم که در حسرت شنیدن دوستت دارم از زبان تو مانده اند...
به آن ها چه بگویم؟
بگویم اشتباه از من بود و تو خیالی بیش نبودی؟
یا بگویم من دلم را پیش کسی جا گذاشتم که شجاعت نگه داشتنش را ندارد؟
نه!این ها هم به من اعتنایی ندارند...
آخر قلبم از همیشه زورگوتر بر سرشان فریاد میزند...
همیشه حرف خودش را میزند این لعنتی.
چاره ای نیست...صبر میکنم...بازهم تا جمعه صبر میکنم...
چند جمعه دیگر باید بگذرد،نمیدانم؟
۲.۸k
۱۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.