دیگه دوسال شد مگه نه البتهپنج ساعت و بیستوچهار دقیقه م
دیگه دوسال شد مگه نه؟ البته…پنج ساعت و بیستوچهار دقیقه مونده تا رسما بشه دوسال: )
زمان خیلی زود گذشت، خورشید خیلی زودزود طلوع و غروب کرد..مگه میشه یادم بره چطوری و به چه دلیل باهم آشناشدیم؟ مگه میشه تکتک حرفامونو یادم بره، مگه میشه یادم بره چطوری بعد از گذشت دوازدهدقیقه از شروع حرفامون گفتی ″میای پیوی یا من بیام؟″، یادته چطوری نیومده در رفتم؟ حتی هیچوقت یادم نمیره که بخاطر تو نمره ی کامل نگرفتم خانم محترم...یادته قبلنا همچی چقدر قشنگتر بود؟..:)
روزای خیلی خوب و بدی داشتیم، خوب به اندازه شیرینیِ بودن تو و بد و تلخ به اندازه نبودنت…بودن و دوست داشته شدن توسط تو همیشه برام خاص بود، از اینکه همه ی حرفامو توجیح میکنی و تأیید میکنی گرفته تا وقتایی که رک و با ′مثلا′ پررویی و خودخواهی ابراز مالکیت میکنی و حتی اون روزایی که از شدت ناز بودنت واقعا احساس میکردم بنیتو خودش زاییدتت و تکتک حرفات چه یهویی و چه برنامهریزی شدش و اعترافات…و هرچیز کوچیک و بزرگی راجب تو واسه من خاصه؛ حقشونو ندارم اما بهرحال تو برای من خیلی قشنگی)
شاید من هیچوقت بغلت نکرده باشه، هیچوقت لپاتو تا مرز پاره شدن نکشیده باشم و موهاتو با رفت بدون بازگشت بهم نریخته باشم، شاید هیچوقت دستاتو نگرفته باشم‹و گازگازیشون نکرده باشم›، شاید تاحالا هیچکدومشونو انجام نداده باشم ولی هردقیقه از زندگیمو تو این مدت با تصور یه دختر دوست داشتنی گذروندم! ... تو همیشه پیش منی حتی از دورترین فاصله، شاید این حرفا از طرف منی که اگه ازت بپرسن چه نسبتی باهاش داری نمیدونی که دقیقا چی بگی زیادیه ولی میخوام اگه شده حتی برای بارآخرم بگمشون چون بودن تو پیش من بهترین اتفاق زندگیمه و نمیخوام تمومبشه، میخوام تا آخر عمرم برای نسل های بعدی بچهگربه هام از هیوناخانم بگم درحالی که تو نرفتی و هنوزم هستی!
بودن تو ارزشمندترین اتفاق تو زندگیِ این دختره، خیلی دوستت دارم مخملی، خیلی زیاد؛ سالگرد دوسالگیمون مبارک برفی))
.★ 𝟷𝟺𝟶𝟺/𝟼/𝟷 ★.
زمان خیلی زود گذشت، خورشید خیلی زودزود طلوع و غروب کرد..مگه میشه یادم بره چطوری و به چه دلیل باهم آشناشدیم؟ مگه میشه تکتک حرفامونو یادم بره، مگه میشه یادم بره چطوری بعد از گذشت دوازدهدقیقه از شروع حرفامون گفتی ″میای پیوی یا من بیام؟″، یادته چطوری نیومده در رفتم؟ حتی هیچوقت یادم نمیره که بخاطر تو نمره ی کامل نگرفتم خانم محترم...یادته قبلنا همچی چقدر قشنگتر بود؟..:)
روزای خیلی خوب و بدی داشتیم، خوب به اندازه شیرینیِ بودن تو و بد و تلخ به اندازه نبودنت…بودن و دوست داشته شدن توسط تو همیشه برام خاص بود، از اینکه همه ی حرفامو توجیح میکنی و تأیید میکنی گرفته تا وقتایی که رک و با ′مثلا′ پررویی و خودخواهی ابراز مالکیت میکنی و حتی اون روزایی که از شدت ناز بودنت واقعا احساس میکردم بنیتو خودش زاییدتت و تکتک حرفات چه یهویی و چه برنامهریزی شدش و اعترافات…و هرچیز کوچیک و بزرگی راجب تو واسه من خاصه؛ حقشونو ندارم اما بهرحال تو برای من خیلی قشنگی)
شاید من هیچوقت بغلت نکرده باشه، هیچوقت لپاتو تا مرز پاره شدن نکشیده باشم و موهاتو با رفت بدون بازگشت بهم نریخته باشم، شاید هیچوقت دستاتو نگرفته باشم‹و گازگازیشون نکرده باشم›، شاید تاحالا هیچکدومشونو انجام نداده باشم ولی هردقیقه از زندگیمو تو این مدت با تصور یه دختر دوست داشتنی گذروندم! ... تو همیشه پیش منی حتی از دورترین فاصله، شاید این حرفا از طرف منی که اگه ازت بپرسن چه نسبتی باهاش داری نمیدونی که دقیقا چی بگی زیادیه ولی میخوام اگه شده حتی برای بارآخرم بگمشون چون بودن تو پیش من بهترین اتفاق زندگیمه و نمیخوام تمومبشه، میخوام تا آخر عمرم برای نسل های بعدی بچهگربه هام از هیوناخانم بگم درحالی که تو نرفتی و هنوزم هستی!
بودن تو ارزشمندترین اتفاق تو زندگیِ این دختره، خیلی دوستت دارم مخملی، خیلی زیاد؛ سالگرد دوسالگیمون مبارک برفی))
.★ 𝟷𝟺𝟶𝟺/𝟼/𝟷 ★.
- ۳۰.۸k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط