در عمق چت کردن هایش حس سردی پیدا بود

در عـــمق چت کردن هایش حس سردی پیدا بود.

دیگر عـــطر نـــفس هایش بوی عشـــقمان را نمـــیداد...

برای بی اعتـــنایی هایش دلیـــل های کودکانـــه می آورد:

" خـــوابم مـــیاد... خســـته ام...سرم درد میکند..."

من زود باور هـــم باور میـــکردم چون با تمام وجـــود باورش داشتم:

" اســـتراحت کن گـــل من... مزاحـــم نمیـــشم...فردا میچتیم..."

رفت که اســـتراحت کـــند...

ولی استراحتش چت کردن با عشق جدیدش بود...

دیگه سر دردش را او آرام میکند...

رفـــت که رفـــت که رفـــت....

رفت که چت کند با عشق جدیدش...


و من ماندم و یک دنیا سردرد بدون آرامش...

و پیام هایی که دیگر read نشد...
دیدگاه ها (۱۰)

من بودمتوو یک عالمه حرف...و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم ...

نگذار هرکس که آمد و ماندنی نشد تو را ، ...

حرفی نیست...!!فقط خسته ام...!!تظاهر به شادی میکنم...!!حرف می...

.مِـــثـل هـَمیـشـﮧ بـــَراے تــــُو مــے نـــویـسَـم ..تــُ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط