در عـــمق چت کردن هایش حس سردی پیدا بود.
در عـــمق چت کردن هایش حس سردی پیدا بود.
دیگر عـــطر نـــفس هایش بوی عشـــقمان را نمـــیداد...
برای بی اعتـــنایی هایش دلیـــل های کودکانـــه می آورد:
" خـــوابم مـــیاد... خســـته ام...سرم درد میکند..."
من زود باور هـــم باور میـــکردم چون با تمام وجـــود باورش داشتم:
" اســـتراحت کن گـــل من... مزاحـــم نمیـــشم...فردا میچتیم..."
رفت که اســـتراحت کـــند...
ولی استراحتش چت کردن با عشق جدیدش بود...
دیگه سر دردش را او آرام میکند...
رفـــت که رفـــت که رفـــت....
رفت که چت کند با عشق جدیدش...
و من ماندم و یک دنیا سردرد بدون آرامش...
و پیام هایی که دیگر read نشد...
دیگر عـــطر نـــفس هایش بوی عشـــقمان را نمـــیداد...
برای بی اعتـــنایی هایش دلیـــل های کودکانـــه می آورد:
" خـــوابم مـــیاد... خســـته ام...سرم درد میکند..."
من زود باور هـــم باور میـــکردم چون با تمام وجـــود باورش داشتم:
" اســـتراحت کن گـــل من... مزاحـــم نمیـــشم...فردا میچتیم..."
رفت که اســـتراحت کـــند...
ولی استراحتش چت کردن با عشق جدیدش بود...
دیگه سر دردش را او آرام میکند...
رفـــت که رفـــت که رفـــت....
رفت که چت کند با عشق جدیدش...
و من ماندم و یک دنیا سردرد بدون آرامش...
و پیام هایی که دیگر read نشد...
۴۳۰
۱۸ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.